نوشته اصلی توسط
pucira_mja
ببخشید نتونستم جلوی خودمو بگیرم اینو ننویسم:rofl:
و گرابز اول آسمانها و زمین را آفرید و همه چیز در تاریکی بود پس گرابز گفت ای نور موجود شو ونور به وجود آمد
وای این تیکش یه جوری بود آدم با خوندنش یه حسه عجیبی بهش دست میده
این شعرشم خیلی قشنگ بود
لرد لاس بر تمام دنیا بذر اندوه می پاشد
لرد لاس نهال درخت غم می کارد
در مرکز تارهایش، لرد لاس، با فروتنی تعظیم کرده
دستان چاك چاك، چشمان برهنه
روحش؛ مار هاي سمی و به خون تشنه
به خود پیچیده همچو شالوده اي از گناه
و لای ههاي تکیده و خونین به جاي پوست و روحی سیاه
در مرکز تارهایش، لرد لاس منفور، داده مرده ها را شکنجه
به روي رشته هاي خون آلوده می لغزد
درد و رنج دیگران را می پسندد
از دوستی گریزان است و دشمن تراشی کند
امید پر پر کرده، آدم را به کشیدن آه، راضی کند
ماه را سر کشد، خورشید ویران کند
با عشوه و ناز، انسان را به مهمانی منجی مرگ، مهمان کند
در مرکز تارهایش، لرد لاس، تنها خوش است که مانده به جا
علاقه مندی ها (Bookmarks)