شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت
بر آتش غم خندهزنان شاد بسوخت
من بندهی شمعم، که ز بهر دل خلق
ببرید ز شیرین و چو فرهاد بسوخت
شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت
بر آتش غم خندهزنان شاد بسوخت
من بندهی شمعم، که ز بهر دل خلق
ببرید ز شیرین و چو فرهاد بسوخت
آنچه امروز هستی ، حاصل دیروز توست. قدر امروز را بدانیم و انسانی بهتر برای فردا شویم.
دی سیر خیال این گلستان کردیم
محو تو شدیم و گل به دامان کردیم
واشد مژه ای که همچو بال طاووس
ایجاد هزار چشم حیران کردیم
Princes of Vampires
Be Care full...Death is near
دل که رنجید از کسی ، خرسند کردن مشکل است
شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است
کوه ناهموار را هموار کردن سخت نیست
حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است
يا رب زتو دل به هر كه بستم توبه
بي ياد تو هر كجا نشستم توبه
صد بار شكستم و ببستم توبه
زين توبه كه صد بار شكستم توبه
اي دل تو دمي مطيع سبحان نشدی
از خوی بدت هيچ پشيمان نشدی
درويش شدی و زاهد و دانشمند
اين جمله شدی هيچ مسلمان نشدی
سالها دل طلب جام جم از ما ميکرد...
آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا ميکرد...
گوهري کز صدف کون و مکان بيرون است..
طلب از گمشدگان لب ساحل ميکرد...
از آرزوست گشته گر انبار غم دلم/ آوخ که آرزوی من ارزان نمیرسد
یعقوب را دو دیده ز حسرت سپید گشت/ وآوازهای ز مصر به کنعان نمیرسد
از حشمت اهل جهل به کیوان رسیدهاند/ جز آه اهل فضل به کیوان نمیرسد...
همه شب نماز خواندن، همه روز روزه رفتن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن
زمدینه تا به کعبه سر وپابرهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن
شب جمعه ها نخفتن،به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار ز کارساز کردن
پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن
به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن
ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن
به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی مستمندی در بسته باز کردن
در خرابات مغان نور خدا میبینم این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو خانه میبینی و من خانه خدا میبینم خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن فکر دور است همانا که خطا میبینم سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب این همه از نظر لطف شما میبینم هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال با که گویم که در این پرده چهها میبینم کس ندیدهست ز مشک ختن و نافه چین آن چه من هر سحر از باد صبا میبینم دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید که من او را ز محبان شما میبینم
حاصل تهذیب دل روشنی جان بود تیرگی جان کجا، شعلهی عرفان کجا ؟ ! شیوهی آزادگان وسعت اندیشه است حجره در ایوان کجا،خیمهبهکیهان کجا؟ ! نسبت ما و منی در دل این انجمن انجمن جا کجا، شمـع پریشـان کـجا؟ ! پی نبرد بیخرد بر غم اهل خرد خندهی بی غم کجا،دیدهی گریان کجا؟ ! ره به سعادت برد، هر که پی جان رود اهـرمن جا کجا، راه بـه یـزدان کجـا ؟ ! مقصد جان « رفیع» راه به جانان بود راه به جانان کجا، گمـرهی جـان کجا؟ !
در ریشه ی هر چمن ،چمن سازی هست
در هر بالی کمین پروازی هست
چون ماه نو از وهم نگردی باریک
در جیب کلید تو در بازی هست
روزهایی که من نخواهم بود زندگی لطف دیگری دارد
دلم ازعشق عاشقت بودن کارهای مهم تری دارد
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس.....
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت.....
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا......
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت......
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود....
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت.....
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود....
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت....
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم....
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت....
درکلبه ی بی دلان، نیاز اندیش آی
هرچند که سلطان منشی درویش آی
از صحبت ما تا به حضوری برسی
خود را برون در گزار و پیش آی
|
علاقه مندی ها (Bookmarks)