نوشته اصلی توسط
Aurion
راستش این چیزهایی که می گی مال یک دوره خاصی از زندگی هر کدوم از ماهاست... و هر کدوممون یک راه حلی برای مبارزه باهاش پیدا می کنیم... ولی راه حل عمومی :
نوشته اصلی توسط
Aurion
مشغول کردن خودت به یک کاریه مثلا من خودم رو با ساخت مدارات الکترونیک سرگرم کردم.. یکی با نقاشی کشیدن سرگرم می کنه... یکی با موسیقی و ....
خلاصه اینکه خودت رو مشغول کن تا اصلا یادت بره که همچین حسی قبلا داشتی...
به دست آوردن چیزی هم که دوست داری یکی دیگه از راه حل هاشه... مثلا من وقتی مدارم کار می کرد اینقدر خوشحال می شدم که اصلا یادم می رفت اعصابم چند دقیقه قبل به شدت خورد بوده یا دلم گرفته بوده...
دقیقا ! البته چون من سنم کمتر 18 هست این چیزا طبیعی باشه ... موردی هم که سرگرم کنم و اینا واقعا حرف درستی هست ... ولی بازم همون بی انگیزه ای که گفتم یه جورایی جلوش رو میگیره ... مثلا من میخواستم از 6 ماه پیش بشینم پای مود سازی گیم ... ولی حوصلم نیومد ! میخواستم 3 ماه پیش برم باشگاه ! اونم بدون دادن پول اما حتی یه روز حوصلم نیومد پاشم برم اونجا و فقط یارو رو ببینم ! من آرزومه مود سازی رو یاد بگیریم چون با توجه به اینکه از اینجا میرم ، خیلی بدردم میخوره ! ولی خب کو انگیزه ؟!
اگر شما بريد پيش روانشناس بگيد من بي انگيزم يا افسردم اون تجزيه تحليل ميكنه بعد ميگه اين كارا رو انجام بده تا افسردگيت خوب بشه ......
اما نمياد بگه افسردگي چي هست و اصلا شايد نياز باشه ادم افسرده باشه ........
اما مشكل جاي ديگريست
ببين نيازت چيه ؟(كاري كه بايد انجام بدي=نياز)
اگر نيازت را براورده كردي پس چرا بايد افسرده باشي ......
اگر نيازت را براورده نكردي پس چرا افسرده نباشي ......
نتيجه گيري اينكه حتما شما يك نيازي داشتي و اون را براورده نكردي پس افسرده اي خوب تنها راهكارش اينكه بروي و ان كاري كه بايد ميكردي را انجام بدي تا افسرده نباشي
البته اینم بگما ... مسئله خیلی حاد نیستش ...
نوشته اصلی توسط
Count Dracula
به نظر من خوب افسردگی به همین سادگی ها نیستش و نمیشه واقعا این طوری (به صورت یک نیاز) در نظر گرفت، چون بعضی اوقات شاید رفع اون نیاز تورو نیازمند تر و گاهی پشیمونت کنه
به نظر من استفاده از یک تفریح هابی یا چیزی که دوستمون اسم برد یعنی افیون راه حل خیلی خوبی هستش چون میشه این طوری از شدتش کاست
دلیل اصلی افسردگی به خصوص نوع حادش فکر کردن زیاد هستش و دانستن بدون توانایی! و البته نوع های دیگرش هم طبق گفته دوستمون خواستن یک چیز و ... هستن
افسردگی همیشه وجود داره مگر اینکه دور تا دورت رو با همون چیزای ظاهری سرگرم کننده پر کنی به طوری که خیلی بهت فرصت نده به بعضی چیزا فکر کنی
همون طور که Aurion گفت به نظر من می تونی یک تفریح پیدا کنی که به اون علاقه داری و یه تاثیر مثبت هم داشته باشه که بتونی اون رو هم خودت حس کنی(حتما) و هم دیگران حس کنند(ترجیحا) که البته هم وقت گیر هستش و هم هزینه بر و بعضی اوقات آدم رو از کار و زندگی هم می ندازه اما زندگی رو لذت بخش تر می کنه
در آخر هم یک نمونه افسردگی رایج بین دانش آموزان و محصلین: می خوای بری درس بخونی 2 صفحه می خونی به علت بی علاقگی میذاری کنار بعد می ری یکم تو خونه می چرخی بعد باز میری پا کتاب باز می بینی حوصلش رو نداری میگی حالا 2 ساعت می رم بازی می کنم یا فیلم می بینم... تمام مدت فیلم یا بازی پیش خودت می گی من باید درس می خوندم اینجا چیکار می کنم دست آخر نه درست رو خوندی نه لذتی رو از بازی یا فیلم بردی!
خوب برای همین می گم یک اثر مثبت داشته باشه که لا اقل اگر وظیفت رو انجام ندادی جاش یک کار مثبت دیگه رو انجام دادی چون بعضی وقت ها شاید همون تفریح یک روز منبع درآمد و پایه زندگی آیندت هم بشه
به هر حال این بحث خیلی طولانی تر از این حرفاست و من حرفهای اریون و بسندی رو هم تایید می کنم
کاملا درسته ... مثلا من فردا امتحان جغرافیا دارم ... ولی خب اصلا حوصله درس خوندن ندارم ... با وجود اینکه معلم عزیزمون(!!)تمامی سوال هارو بهمون داده ولی منه خر از این فرصت استفاده نکردم ... بر میگرده به همون بی انگیزه ای ! یکی نیست به من بگه آخه مرد حسابی ! فردا جغرافی داری و نشستی District 9 میبینی ؟ باید یه راه حل درست و حسابی پیدا کنم ... ولی خب خانواده (خصوصا مادرم) روی ورزش تاکید دارن ... موقعی هم که تو دور ورزش کردن بودم وضع درسی و غیر درسیم خیلی خیلی بهتر بودش ...
نوشته اصلی توسط
rezabrando
ببین، سوییچ ماشین بابا رو بردار، دوستان (فی میل هم باشه توشون) رو جمع کن با سرعت بالای 100 کلیومتر، همه هم جیغ... این قدر فاز می ده، هر چی افسردگی هست رو درمان می کنه. فقط احتمال مرگ هم هست. فوق فوقش تیکه بزرگتون گوشتون می شه. kidding
حالا جدا از شوخی، سفر رو پیشنهاد می کنم، با یه کسی که بهش خیلی نزدیک باشی، حالا اگه شرایط سفر هم نشد، فقط هم صحبتی با یه فی میل (دقت کن حتما فی میل باشه) خیلی می تونه کمکت کنه.
در مورد زندگی خودم: On the verge of suicide. خیلی داغونم. (الانه که همه بپرن سر من بگن، "آخه مریض روانی، تو خودت داغونی، چرا میای نسخه می پیچی؟)
یه نصیحت: don't take life too seriously, you'll never escape it alive anyway.
زندگی رو زیاد جدی نگیرید، چرا که آخرش همه رفتنی هستیم.
صحبت های امیرحسین و کنت رو هم خوندم، سرگرمی ای که بهش علاقه داری هم می تونه کمک کنه، البته نمی دونم تو چه قشر سنی هستی، اما اگه دوران بلوغ رو می گذرونی، این چیزا طبیعیه. زیاد خودتو نگران نکن. فکر و خیال هم نکن.
آخ گفتییییییییی رضا جوووووووووووووووووووووون ! دقیقا وقتی تو مهمونی ها هستم نهایت خوبی و خوشی و اینا هستم ... یعنی فقط میخندم ! هیچ فکره دیگه ای هم نمیکنم ! در مورد صحبت کردن با فی میل هم واقعا درست میگی(معلومه خودت با تجربه ای ها یه جوزی میشه آدم ! من خودم با فی میل (بالفرض دختر عمم) احساس راحتی بیشتری میکنم تا یه میل ( بالفرض پسر عمم !) ! متاسفانه من چون سنم قد نمیده و امکاناتش نیست نمیتونم خودم به سفر برم ... وگرنه هر ماه یه سر به شمال میرفتم و حال هوایی عوض میکردم و برمیگشتم !
الان با حرفات رضا جون یاده این جمله بسیار تاریخی و زیبا افتادم !
Why So Serious ؟
زندگی همینی هست که هست ! نباید جدی گرفت وگرنه (خصوصا توی کشور خودمون) جز اینکه آدم حرص بخوره چیزه دیگه ای نداره ...
از همه دوستان بابت راهنمایی های برادرانه () که کردن ممنونم !
علاقه مندی ها (Bookmarks)