* پرنده ی گمشده در باد *
پرنده ی گم شده در باد
ستاره ها سوختند
و خرمن خاکستر
کابوس تیره ای بود که از خاستگاهمان
می وزید
زیرا خورشید
بر بال بهار تو نمی سوخت
***
من از اطلسی های سوخته می گذشتم
هنگامی که ویرانی زمین
غرور گمشده ی من بود
و تو، از شکستن، آینه می ساختی
آه...
چه طلوع ها خندیدند
و چه غروب ها گریستند
تا من در خواب های تو
بیدار شوم
***
در باغ، توفان بود
و برف ها با من گفتند:
که این زمستان را
بهاری نیست
و خواب های ما
پریشان تر از بیماری بود
***
تو می رفتی
و سکوت خیس بندر
انتظار یعغوب بود.
آنگاه من و اشک های آینه ماندیم
و باد پریشانگرد
که سفره ی حریق می گسترد.
***
من بسیار زخم آموخته ام
اما این بار
از دوزخ تا خاک
رویایی است
که از من دریغ می شود
***
آه ای پرنده ی گمشده در باد!
با من بگو
کیفر ما
تا کی و چند
تقویم خواهد شد؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)