3-1- دیباچه
در كشور ژاپن آیینى به نام " آیین دیدن ماه " وجود دارد كه ژاپنىها به آن " او.تسو.كى مى " (Otsuki mi) مىگویند. آیینى كه در آن مردم به تماشاى بدر (ماه تمام یا ماه شب چهارده) در نیمه پاییز هر سال مىنشینند و بر این باروند كه در آن شب مىتوانند خرگوشى را كه در ماه مىزیید، ببینند.
پیوند بین خرگوش و ماه نگارنده را به یاد داستانى انداخت، كه پیش از این در كتاب گرانسنگ " مثنوى معنوى " اثر جلال الدین مولوى خوانده بود و آن نیز خود برگرفته شده از كتاب ارزشمند "پنجا تنترا" كلیله و دمنه بود.
در آن جا سخن از خرگوشى در میان است كه خود را پیامبرِ خداىِ ماه قلمداد مىكند. حال به درستى میان ماه این كره زیباى آسمانى كه بیشتر ( حُسن مه رویان مجلس را كه دل و دین مىبرند) بدان مانند مىكنند، با جانورى چون خرگوش ( كه هیچ همانندى نه با آن كره شب فروز آسمانى دارد و نه با دلبر ما كه حُسن خداداد دارد) چه پیوندى برقرار است؟ نیك نمىدانیم. اما به هر روى خوب مىدانیم كه چنین داستانها و آیینهایى از گذشته تا به امروز، چونان درختى تناور در درازناى زمان بر همگان سایه گسترند.
3-2- پیوند خرگوش و ماه در ژاپن
چنان كه گفته شد در ژاپن آیینى وجود دارد كه در نیمه پاییز هر سال، آن هنگام كه چراغ شب به تمامى مىدرخشد، بر پا مىگردد.
ریشه این آیین همانند برخى دیگر از آیینهاى امروزى ژاپن از كشور باستانى چین بدان سامان رسیده است.[1] مىگویند كه این آیین در آغاز سده چهارم هجرى مَهى (قمرى) به ژاپن ره یافته است و نخستین شب بر پایى آن را پانزدهم مرداد از گاهشمار مَهى سال 298 ه.م (سال 909 میلادى) مىدانند. همچنین در آن شب زیباى دل انگیز، مردم براى دیدن ماه از خانههاى خویش بیرون مىآیند و با شگفتى ساعتها به ماه مىنگرند. براى آن شب غذایى ویژه آماده مىكنند و با شادمانى آن شبِ به یاد ماندنى را جشن مىگیرند. در آن هنگام بزرگترهاى خانواده براى كودكان كنجكاو از افسانهاى سخن به میان مىآورند كه این آیین بر پایه آن بنا گشته است و آن افسانه چنین است :
مىگویند شبى از شبهاى سال، پیرمردى كه در ماه زندگى مىكرد، براى آن كه همدمى داشته باشد، با خود اندیشید كه به زمین برود و بهترین و وفادارترین جاندار آن جا را برگزیند و با خود به ماه بیاورد. با این اندیشه به جنگلى در كره زمین فرود آمد و خود را به گونه گدایى در آورد. در آن جا به سه جانور بر خورد : روباه و میمون و خرگوش.
وى از آنان خواست تا براى خوردن چیزى بدو ببخشند. آنها از مرد درویش كمى وقت خواستند. پس از مدتى هر سه باز گشتند. روباه، یك ماهى به همراه داشت و میمون هم كمى میوه آورده بود. اما پیش از آنكه سخنى بگوید، خرگوش از روباه و میمون خواست تا كمى هیمه گرد آورند. پس از گرد آمدن هیمه، خرگوش رو به مرد درویش كرد و گفت : مرا ببخشایید كه نتوانستم چیز درخورى برایتان آماده كنم. اندیشیدم كه آتشى بر افروزم و خودم را به درون آن بیندازم و پس از آن كه گوشت تنم كباب شد، شما آن را میل بفرمایید.
همان دَم مرد درویش به صورت " پیر مردِ ماه نشین " در آمد و داستانش را براى آنان بازگفت و از خرگوش خواست تا به همراهش به ماه برود كه او نیز چنین كرد. از آن زمان تاكنون خرگوش مهربان در آنجا براى پیرمرد ماه نشین غذا مىپزد.
ژاپنىها هرگاه به ماه مىنگرند، خرگوشى را مىبینند كه در حال كوبیدن چیزى در هاون براى آماده كردن غذا است.[2] هم از این روست كه ژاپنىها در این شب غذاى ویژهاى به ماهِ بزرگوار پیشكش مىكنند. رسم بر این است كه غذایى به نام "تسو.كى.مى.دان.گو " (Tsukimidango) درست مىكنند. این غذا را معمولاً از برنج درست كرده و به سیخ چوبىِ كوچكى مىكَشند. همچنین گونهاى غذا را كه از آرد غلات فراهم مىآید و گلولهاى شكل است، با بخار آب مىپزند و به همراه گونهاى سیب زمینى به نام "یا.ما.اى.مو" (Yamaimo) و یا "سا.تو.اى.مو"( Satoimo) در ظرف ویژهاى مىگذارند. در كنار این غذا میوههاى پاییزى و علفهاى جلگه و بیشهزار و نیز گلهایى كه به زبان ژاپنى "او.مى.نا.ا.شى" (Ominaeshi) و "ها.گى" (Hagi) و "او.با.نا" (Obana) یا "سو.سو.كى" (Susuki) خوانده مىشود، مىگذارند و این ظرف آراسته شده را به ماه آسمان پیشكش مىكنند. در این هنگام مردم سرواده كوتاه ژاپنى به نام "ها.اى.كو" (Haiku) مىسُرایند و یا از ها.اى.كوهاى نامى سرایندگان بزرگ مىخوانند و گاهى هم آواز گروهى سر مىدهند.
3-3- پیوند خرگوش و ماه در پنجا تنترا[3] زمانى خشكسالى به كشور پیلان روى آورد، آن چنان كه همه آبدانها و استخرها و باتلاقها خشكیدند. جانوران همه از تشنگى مُردند و پیلان را به ویژه بلایى بزرگ بود. پیلى از پیلان، (چار دندان) نام، آن جا مىزیست كه پیلان او را به شاهى برگزیده بودند. پیلان نزد او آمدند كه : این پادشاه، فرزندان ما بس تشنه كامند، آن چنان كه سایه مرگ بر آنان افتاده است و بسى نیز مُردهاند. پس چارهاى بیندیش تا بدین رنج تشنگى پایان دهیم. پس شاه پیلان دوندگانى تیز پا به هشت سو فرستاد، تا آب بجویند.
یكى از آنان بازگشت و گفت : شهریارا، در این نزدیكى چشمهاى است ژرف، به نام "ماه"، آبى سرشار و ناآلوده دارد و چون آسمان صاف است.
شهریارِ پیلان با شادمانى، به تندى به همراه همه لشكریان به سوى آن چشمه رفتند و آن جا سرزمین خرگوشان بود. چون راهى نیافتند تا به چشمه نزدیك شوند، پیلان خرگوشان را هزاران هزار بكوفتند و بمالیدند. خرگوشان را از پیلان آسیبها رسید. هنگامى كه پیلان از آن آب خوردند و تَن شستند، به جنگل بازگشتند.
خرگوشانى كه جان به سلامت به در برده بودند، گرد هم آمدند و انچمن كردند. شاه خرگوشان، "تیر"، گفت : حال چه باید كرد؟ جمع ما را هلاكت رسیده است. چون پیلان این راه بیاموختند، ساعت تا ساعت باز آیند و باقى را زیر پاى بِسپُرند. پس، پیش از آن كه بدین جا باز آیند باید چارهاى بیندیشیم. در میان آنان خرگوشى "فیروز" نام بود، بس جهاندیده. گفت: غمگین مباش! قول مىدهم كه آنها دیگر به اینجا باز نمىگردند. تو مرا بر این مهم بُگمار و آنگاه به آرامى رخداد را بنگرید. شاه خرگوشان چون این شنید، شادمانه گفت : دوست گرامى، ما آن چنان كنیم كه آرزوى توست. زیرا كه گفتهاند :
1- آن فیروز كه به معناى واقعى به كار گرفتن دانایى آگاه است، اهمیت گاه و جاه را مىداند. هر جا كه رود نیك انجامى او را در پى است.
2- هرگز مرد شیرین گفتار و سنجیده سخن و روشن بیان و حتى پُرگو را به كسى كه پس از درنگ بسیار سخن مىگوید، برترى مَده. زیرا سخنِ اندیشمند را همواره در كردارها كامیابى همراه است.
اكنون تو را اى تیز هوش نشان خواهم داد، كه پیلان به زودى حتى از این مسافتِ دور، از دلیرى و بى باكى و دانایى من آگاه خواهند شد. چون آنان مىگویند :
3- تنها با دریافتن یك فرستاده یا پیامِ یك شهریارِ غایب، من به خوبى مىتوانم بپندارم كه این فرمانروا ابله است یا هوشمند.
4- این فرستاده است كه مردم را به هم مىپیوندد و هم اوست كه پیوسته را از هم مىگسلد. فرستاده وظیفه خویش را از راهى به انجام مىرساند كه كامیابى به چنگ آورند.
گویى رفتن تو بدان ماند كه من به آنجا رفتهام. زیرا آنان مىگویند :
5- تنها آن گونه سخن در خورِ حال بگو كه شایسته موقعیت باشد، به آن سان كه اگر من خودم هم مىگفتم، چنین مىبود.
6- اگر پیامبر سخنان را آن چنان برگزیند كه به حجتهاى دشمنان پیشدستى كند، خواسته او به سخن كوتاه پایان مىیابد. چند كس مىتوانند این گونه سخن بگویند؟
پس آن خرگوش كه فیروز نامیده مىشد، از شاه خرگوشان دور شد و شاه پیلان را نزدیكى گرفت. هنگامى كه شاه پیلان را دید، اندیشید : (دشوار است كه كوچكى چون من با او گفت و گو كند. زیرا گفتهاند :
7- پیل تنها با به زیر گرفتن، افعى با دمیدن دم، شاه با لبخند و شرور آن، وقتى كه احترام مىگذارد، مىكُشند.
پس من باید شاه پیلان را درود فرستم. بالاى تپه رفت. چون چنین كرد، پادشاه پیلان را آواز داد كه آیا كار تو شایسته است؟ چون سخنش را شاه پیلان شنید و او را دید، خطابش كرد : كیستى و از كجا آمدهاى؟ گفت: من فرستاده ماه خجستهام. شهریار پیلان گفت : پیام خود بر ما بازگو. خرگوش پاسخ داد : اى گرامى، مىدانى كه اگر فرستاده، پیام درستى را با خود آرد، او را نباید براى وظیفهاى كه به گردن گرفته سرزنش كرد. به راستى شاهان، همه فرستادگان را چون سخنگویان خود مىشمارند و گفتهاند :
8- فرستاده، حتى هنگامى كه هدف سلاحى قرار گرفته، تنها درستى را مىگوید. چون او بر خواسته فرمانرواى خود سخن مىگوید. فرستاده را هرگز شاه نباید بكُشد.
9- بدون دانستن توانایى خود و دشمن خود، كژ كه به كثرى و كشاكش و جنگ آغازد، بدبختى به خود فرا مىخواند.
تو آب چشمه ماه را به خشونت تیره و تار كردهاى. سرچشمهاى كه به نامِ "مقدس" نامیده مىشود[4]، تو در آنجا خرگوشانى را كه در پناه آن مىزیستند، كُشتهاى. این بس نارواست. از اینها درگذریم. من از آنان نگهدارى مىكنم. من در همه جهان، نزد همه، به آن كه خرگوش را در خود پناه دهد، شناسهام. اگر دست از این كردار ناشایست نشویى، بلاى ناگهانى بر تو فرود خواهد آمد. اما اگر تو دست از این خشونت كوتاه دارى، به امتیازى بزرگ خواهى رسید. تن تو از درخشندگى من مىگیرد و گرنه من فروغم را فرو خواهم كشید و تن تو را با گرماى سوزان خواهم سوزاند. تو پایان زندگى خود را همراه با پیروانت خواهى دید. چون خرگوش چنین گفت، شاه پیلان با دلى آكنده از بیم ، خرگوش را چنین گفت : اى سروَر، پوزش مىخواهم من از روى نادانى و كم خردى به ماهِ خجسته، دچار گناه گردیدهام. من بیش از این او را با كردارهایم، خشمگین نخواهم كرد. خرگوش گفت: آن والا، این جا و در این چشمه است. اگر تو تك همراه من باشى كارى مىكنم كه او را ببینى. تو در برابر این شهریار كُرنش خواهى كرد و از بركتهاى او در راه خود سود خواهى برد. چون چنین گفت، پیل را شبانگاه به آن چشمه راهنمایى كرد و عكس "ماه" را در آن چشمه نشان او داد.
پیل اندیشید كه او باید در برابر این خدا پس از پالودن خود زانو زند. پس خرطوم بزرگ خود را در آب فرو بُرد. آب، بدین سان به چین و شكن افتاد و گرده ماه این جا و آن جا به پایكوبى برخاست. تو گویى به هر چرخى مىچرخد. در آن حال پیل هزاران ماه دید.
فیروز با دلهره فراوان بازگشت و گفت : حیف، تو دیگر بار ماه خجسته را خشمگین كردهاى، حیف! پیل شاه گفت : چرا ماه خجسته از من خشمگین مىشود؟. فیروز گفت : براى این كه تو دست به این آب رسانیدى. پیل چون این بشنید، دم خود فرو چید، خرطوم بیاویخت، زانو زد و آن خدا را با پیشانى به خاك ساییدن درود فرستاد و ماه خجسته را گفت : سروَر ارجمند، خواهشمندم نادانى مرا فراموش كنید. من هرگز بار دیگر پاى بدین جا نخواهم گذاشت. چون چنین گفت، بى آن كه به پشت بنگرد، راه خود گرفت و رفت و از آن پس هرگز باز نیامد.
حال مىسَزَد كه این داستان را از زبان داناى ایرانى، جلال الدین مولوى بشنویم :
این بدان ماند كه خرگوشى بگفت
من رسول ما هم و با ماهِ جفت
كز رمه پیلان بر آن چشمه زلال
جمله نخچیران بُدند اندر و بال
جمله محروم و ز خوف از چشمه دور
حیلهاى كردند چون كم بود زور
از سر كُه بانگ زد خرگوشِ زال
سوى پیلان در شبِ غره هلال
كه بیا رابع عشر اى شاه پیل
تا درون چشمه یابى این دلیل
شاه پیلان من رسولم پیش بیست
بر رسولان بند و زجر و خشم نیست
ماه مىگوید كه اى پیلان روید
چشمه آنِ ماست، زین یك سو شوید
ورنه من تا كور گردانم ستَم
گفتم، از گردن برون انداختم
تَرك این چشمه بگویید و روید
تا ز زخم تیغِ مه ایمن شوید
نك نشان آنست كاندر چشمه، ماه
مضطرب گردد زپیلِ آب خواه
آن فلان شب حاضر آ اى شاه پیل
تا درون چشمه یابى زین دلیل
چونك هفت و هشت از مه بگذرید
شاه پیل آمد زچشمه مىچرید
چونك زد خرطوم پیل آن شب در آب
مضطرب شد آب و مه كرد اضطراب
پیل باور كرد از وى آن خطاب
چون درون چشمه مه كرد اضطراب ...
4-3- فرجام
باور این است كه كتاب ارزشمند پنجاتنترا در چندین سده پیش از زایش عیسى(ع) نگاشته شده است. اما به درستى نمىدانیم كه آیا این داستان، همان افسانهاى است كه نخست به چین و بعدها به ژاپن ره یافته است یا نه؟ نگارنده را گمان بر این است كه ریشه این باور نباید از چین باشد. زیرا هیچ نشانى از خرگوش در خط پندار نگارى چینى در واژه "ماه" دیده نمىشود (و وارون آن). در ادب پارسى اصطلاح "خوابِ خرگوشى" را از واژه خرگوش ساختهاند :
كردى مگر آن مثل فراموش؟ ـ چندان كه دو دیده خفت خرگوش (نظامى)
آهو چشمى كه چشم آهوش ـ مىداد به شیر خواب خرگوش (نظامى)
بسا شیران عالم را كه دارى ـ زچشم آهوانه خواب خرگوش (سنایى)
و این اصطلاح كاربرد فراوانى دارد. نگارنده تا كنون به "پیوند ماه و خرگوش" در جاى دیگرى برخورد نكرده است.
كتابنما
1- شیكهر ، ایندو ، (پنجاتنترا)، دانشگاه تهران، 1341.
2- مولوى، جلال الدین، (مثنوى معنوى)، به كوشش نیكلسون، امیر كبیر، 1362.
3- مولوى ، جلال الدین، (كلیات شمس تبریزى)، به كوشش بدیع الزمان فروزانفر، امیركبیر، 1362.
4- Nippon, the land and Its People, Gakuseisha Publishing Co. Ltd, Japan, 4.2891
[1]- از یكى از دوستان چینىام درباره این افسانه پرسیدم. او چنین گفت : این افسانه از چین و ژاپن رفته است. مردم ما چنین مىپندارند كه یكى از خدایان بزرگ چین به نام (لى) اكسیر جاودانگى را از فرمانرواى آسمان غربى بدست آورد. شوهر او یعنى (هنگ - ئو)، این اكسیر را از او مىدزدد و به ماه مىرود و آن را مىنوشد. این اكسیر به وسیله خرگوش یا غوكى كه در ماه زندگى مىكند، درست شده بود.
[2]- از آنجا كه در این شب پیش از نگریستن به ماه پیش انگاره وجود خرگوش در ماه در پندار مردم هست. بنابراین هر لكهاى كه در ماه وجود داشت به گونهاى به خرگوش همانند مىشود. این نكته نگارنده را به یاد داستانى از مولوى مىاندازد. مولوى در غزلى چنین بیان مىدارد كه عاشقى از افسونگرى دستض نوشتهاى مىخواست تا با آن فسانه به معشوق خویش دست یابد. افسونگر دست نوشتهاى به وى مىدهد كه در زمین دفن كند تا خواستهاش بر آورده شود، اما یاد آور مىشود كه به هنگام دفن آن یادِ بوزینه نیفتد. عاشق نیز مىپذیرد. اما هر بار كه زمین را مىكَنَد و مىخواهد كه دست نبشته را دفن كند، بوزینهاى را مىبیند كه از سویى بدو مىنگرد. پس به ناچار فریاد بر آورد كه ایكاش از روز نخست نام بوزینه را نمىبُرد و من هرگز در اندیشه آن نبودم.
خواست یكى نوشتهاى عاشقى از معزمى
گفت بگیر رقعه را زیر زمین بكن دفین
لیك به وقت دفن این یاد مكن ز بوزنه
زانك ز یاد بوزنه دور بمانى از قرین
هر طرفى كه رفت او تا بنهد دفیفه را
صورت بوزنه ز دل مىبنمود از كمین
گفت كه آه اگر تو خود بوزنه را نگفتمى
یاد نَبُد ز بوزنه در دل هیچ مستعین
دیولن كبیر، ص 693
[3]- تلاش شده است كه بنیاد نوشتار پایدار بماند. در صفحه 23 كتاب پنجاتنترا چنین آمده است : "همچنین تاریخ نگارش آن مبهم است. ولى منشأ افسانهها به دوران باستانى مىرسد ..."
[4]- در زبان سانسكریت درباره واژه "ماه" چنین مىپندارند كه آن خرگوشى را در آغوشدارد و بدان خاطر است كه "شاشادهار" (Shashad hara) یا "شاشانك" (Shashanaka) به معناى دارنده "خرگوش" است.
ها.شی.مو.تو
علاقه مندی ها (Bookmarks)