ساده دل
دل ساده
برگرد و در ازای یک حبه کشک سیاه شور
گنجشک ها را
از دور وبر شلتوک ها کیش کن
که قند شهر
دروغی بیش نبوده است
ساده دل
دل ساده
برگرد و در ازای یک حبه کشک سیاه شور
گنجشک ها را
از دور وبر شلتوک ها کیش کن
که قند شهر
دروغی بیش نبوده است
I'm not a hero... Never was, never will be. I'm just an old killer... Hired to do some wet work
دل خوش
جا مانده است
چیزی جایی
كه هیچ گاه دیگر
هیچ چیز
جایش را پرنخواهد كرد
نه موهای سیاه و
نه دندانهای سفید
خاکستر
به من بگویید
فرزانه گان رنگ بوم و قلم
چگونه
خورشیدی را تصویر میكنید
كه ترسیمش
سراسر خاك را خاكستر نمی كند ؟
جغد
كیست ؟
كجاست ؟
ای آسمان بزرگ
در زیر بال ها خسته ام
چقدر كوچكبودی تو
پروانه ها
حق با تو بود
می بایست می خوابیدم
اما چیزی خوابم را آشفته كرده است
در دو ظاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
با آن گیس های سیاهو روز پریشانشان
كاش تنها نبودم
فكر می كنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمیآید ؟
كاش تنها نبودی
آن وقت كه می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگراینقدر بلند بلند
بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
می دانی؟
انگار چرخ فلك سوارم
انگار قایقی مرا می برد
انگار روی شیب برف ها بااسكی می روم و ....
مرا ببخش
ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
می شنوی؟
انگار صدای شیون می آید
گوش كن
می دانم كه هیچ كس نمی تواند عشق رابنویسد
اما به جای آن
می توانم قصه های خوبی تعریف كنم
گوش كن
یكیبود یكی نبود
زنی بود كه به جای آبیاری گلهای بنفشه
به جای خواندن آواز ماهخواهر من است
به جای علوفه دادن به مادیان های آبستن
به جای پختن كلوچهشیرین
ساده و اخمو
در سایه بوته های نیشكر نشسته بود و كتاب می خواند
صدای شیون در اوج است
می شنوی
برای بیان عشق
به نظر شما
كدام راباید خواند ؟
تاریخ یا جغرافی ؟
می دانی ؟
من دلم برای تاریخ می سوزد
برای نسل ببرهایش كه منقرض گشته اند
برای خمره های عسلش كه در رف ها شكستهاند
گوش كن
به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
حقبا تو بود
می بایست می خوابیدم
اما مادربزرگ ها گفته اند
چشم ها نگهباندل هایند
می دانی ؟
از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
كودك
خرگوش
پروانه
و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه هارا بدانم كه
بی نهایت بار
در نامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تاسند سوختن نویسنده شان باشند
پروانه ها
آخ !!
تصور كن
آن ها دراندیشه چیزی مبهم
كه انعكاس لرزانی از حس ترس و امید را
در ذهن كوچك ورنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیك می شوند
یادم می آید
روزگاری سادهلوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه های وحشی را یكدسته می كردم
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
كه به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نماندهاست
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم كه در آن دلی می خواند
من تو را
او را
كسی را دوست می دارم
بقا
ده دقیقه سكوت به احترام دوستان و نیاكانم
غژ و غژ گهواره هایكهنه و جرینگ جرینگ زنگوله ها
دوست خوب من
وقتی مادری بمیرد قسمتی ازفرزندانش را با خود زیر گل خواهد برد
ما باید مادرانمان را دوست بداریم
وقتی اخم می كنند و بی دلیل وسایل خانه را به هم می ریزند
ما باید بدویمدستشان را بگیریم
تا مبادا كه خدای نكرده تب كرده باشند
ماباید پدرانمان رادوست بداریم
برایشان دمپایی مرغوب بخریم
و وقتی دیدیم به نقطه ای خیرهمانده اند برایشان یك استكان چای بریزیم
پدران
پدران
پدرانمان را
ما باید دوست بداریم
بارون
همه اینو می دونن
که بارون
همه چیز و کسمه
آدمی و بختشه
حالادیگه وقتشه
که جوجه ها را بشمارم
چی دارم چی ندارم
بقاله برادرم
میرسونه به سرم
آخر پاییزه
حسابا لبریزه
یک و دو ! هوشم پرید
یه سیاهو یه سفید
جا جا جا
شکر خدا
شب و روزم بسمه
بیکرانه
درانتهای هر سفر
در ایینه
دارو ندار خویش را مرور میکنم
این خاکتیره - این زمین
پایوش پای خسته ام
این سقف كوتاه آسمان
سرپوش چشم بستهام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به حز دو بیكرانه كران
به جززمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام
كجا
ندیده ای مرا ؟
بهانه
بی تو
نه بوی خاك نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسكینم
چرا صدایمكردی
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم ونیامدی
نشان به آن نشان
كه دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
و عصر
عصر والیوم بود
اولین وآخرین
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
ماییم كه پا جای پای خود می نهیم وغروب می كنیم
هر پسین
این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریك دوردست
نگاه ساده فریب كیست كه همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می كشاند؟
ای راز
ای رمز
ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین
آوار رنگ
هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
ناپدید ماند
لحظه
صدای پای تو كه می روی
و صدای پای مرگ كه می آید...
دیگر چیزی را نمیشنوم
گنجشک
من بانوی تاج دار ِ عشقم را
كه در قصر غصه و سوسن سكنا دارد
شبانه بهكوچه های سر گردانیم دعوت می كنم
بانوی عشق من
با تاج سوسنش
پا برهنه وگرسنه
به كوچه های سرگردانی من می آید.ر
آخرین بار
او را به جاییبردم
تا به وضوح ببیند
اژدهای هزار چشمی را
كه بر پیچك هزار پیچ شاخكهایش
گنجشكی تنها
گل سرخی را
در آواز پیوسته صدا می زد
کورتاژ
ما آبستنیم
در اندرون ِ ما
كودكی پیوسته زار می زند
در رستورانها
در اجلاسیه ها
در تخت خواب ها.
گاهی كه خیلی جدی می شویم
در بحث هاو مجادله ها
دستان كوچكی از درون
دل و روده ی ما را چنگ می زند
گلیم حرفباف شاعران
به پشیزی نمی ارزد
تلخ می شود دهان روح
به وقت بیان حرف های بیمعنی
كتمان كنید چون عروسان ِ نو شكم ِ بی خدا
اما این یكی جز با مرگ زائوكورتاژ نمی شود
دلم
آن لحظه
كه دست های جوانم
در روشنایی روز
گل باران ِ سلامُ تبریكات ِدوستان ِ نیمه رفیقم می گذشت
دلم
سایه ای بود ایستاده در سرما
كه شال كهنهاش را
گره می زد
|
علاقه مندی ها (Bookmarks)