Animparadise بهشت انیمه انیمیشن مانگا

 

 


دانلود زیر نویس فارسی انیمه ها  تبلیغات در بهشت انیمه

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 15 , از مجموع 38

موضوع: فروغ فرخ زاد

  1. #1
    کاربر افتخاری فروم golpar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    وطن
    نگارشها
    926

    فروغ فرخ زاد

    سلام دوستان

    این تاپیک رو برای فروغ زدم.تا بتونیم در موردش با هم حرف بزنیم،دوستای بیشتری رو باهاش اشنا کنیم و از فروغ بگیم....


    دستهایم را در باغچه می کارم

    سبز خواهد شد

    میدانم، میدانم، میدانم...





    ویرایش توسط golpar : 05-21-2010 در ساعت 07:12 PM
    آزادی آخرین کلمه ای ست که همواره در دل دارم
    آزادی من،خط قرمز من است!

    غادة السمان

  2. 4 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  3. #2
    کاربر افتخاری فروم golpar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    وطن
    نگارشها
    926

    پاسخ : فروغ فرخ زاد






    (۸ دی، ۱۳۱۳ - ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵) شاعر معاصر ایرانی است. وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونه‌های قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند. فروغ فرخزاد در ۳۲ سالگی بر اثر تصادف اتومبیل بدرود حیات گفت.
    فروغ با مجموعه‌های «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد. سپس آشنایی با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی و همکاری با او، موجب تحول فکری و ادبی در فروغ شد. وی در بازگشت دوباره به شعر، با انتشار مجموعه «تولدی دیگر» تحسین گسترده‌ای را برانگیخت، سپس مجموعه «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را منتشر کرد تا جایگاه خود را در شعر معاصر ایران به عنوان شاعری بزرگ تثبیت نماید.
    بعد از نیما یوشیج فروغ در کنار احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث و سهراب سپهری از پیشگامان شعر معاصر فارسی است. نمونه‌های برجسته و اوج شعر نوی فارسی در آثار فروغ و شاملو پدیدار گردید.
    ویرایش توسط golpar : 05-21-2010 در ساعت 07:01 PM

  4. 3 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  5. #3
    کاربر افتخاری فروم golpar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    وطن
    نگارشها
    926

    پاسخ : فروغ فرخ زاد


    زندگینامه

    فروغ در ظهر ۸ دی‌ماه در خیابان معزالسلطنه[۱] کوچه خادم آزاد در محله امیریه تهران از پدری تفرشی و مادری کاشانی‌تبار به دنیا آمد.
    پوران فرخزاد خواهر بزرگتر فروغ چندی پيش اعلام کرد فروغ روز هشتم دی ماه متولد شده و از اهل تحقيق خواست تا اين اشتباه را تصحيح کنند.[۲]
    فروغ فرزند چهارم توران وزيری تبار و سرهنگ محمد فرخزاد است. از دیگر اعضای خانواده او می‌توان برادرش، فریدون فرخزاد و خواهر بزرگترش، پوران فرخزاد را نام برد.
    فروغ با مجموعه‌های اسیر، دیوار و عصیان در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد.
    ازدواج با پرویز شاپور


    فروغ فرخزاد و همسرش پرویز شاپور که بعد از وی جدا شد


    فروغ در سالهای ۱۳۳۰ در ۱۶ سالگی[۲] با پرویز شاپور طنزپرداز ایرانی که پسرخاله مادر وی بود، ازدواج کرد. این ازدواج در سال ۱۳۳۴ به جدایی انجامید. حاصل این ازدواج، پسری به نام کامیار بود.
    فروغ پیش از ازدواج با شاپور، با وی نامه‌نگاری‌های عاشقانه‌ای داشت. این نامه‌ها به همراه نامه‌های فروغ در زمان ازدواج این دو و همچنین نامه‌های وی به شاپور پس از جدایی از وی بعدها توسط کامیار شاپور و عمران صلاحی در کتابی به نام "اولین تپش‌های عاشقانهء قلبم" منتشر گردید.[۳]
    سفر به اروپا

    پس از جدایی از شاپور، فروغ فرخ‌زاد، برای گریز از هیاهوی روزمرگی، زندگی بسته و یکنواخت روابط شخصی و محفلی، به سفر رفت. او در این سیر و سفر، کوشید تا با فرهنگ اروپا آشنا شود. با آنکه زندگی روزانه‌اش به سختی می‌گذشت، به تئاتر و اپرا و موزه می‌رفت. وی در این دوره زبان ایتالیایی، فرانسه و آلمانی را آموخت. سفرهای فروغ به اروپا، آشنایی‌اش با فرهنگ هنری و ادبی اروپایی، ذهن او را باز کرد و زمینه‌ای برای دگرگونی فکری را در او فراهم کرد.
    آشنایی با ابراهیم گلستان و کارهای سینمایی فروغ

    آشنایی با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی و همکاری با او، موجب تغییر فضای اجتماعی و درنتیجه تحول فکری و ادبی در فروغ شد.
    در سال ۱۳۳۷ سینما توجه فروغ را جلب می‌کند. و در این مسیر با ابراهیم گلستان آشنا می‌شود و این آشنایی مسیر زندگی فروغ را تغییر می‌دهد. و چهار سال بعد یعنی در سال ۱۳۴۱ فیلم خانه سیاه است را در آسایشگاه جذامیان تبریز می‌سازند. و در سال ۱۳۴۲ در نمایشنامه شش شخصیت در جستجوی نویسنده بازی چشمگیری از خود نشان می‌دهد. در زمستان همان سال خبر می‌رسد که فیلم خانه سیاه است برنده جایزه نخست جشنواره اوبر هاوزن شده و باز در همان سال مجموعه تولدی دیگر را با تیراژ بالای سه هزار نسخه توسط انتشارات مروارید منتشر کرد. در سال ۱۳۴۳ به آلمان، ایتالیا و فرانسه سفر می‌کند. سال بعد در دومین جشنواره سینمای مولف در پزارو شرکت می‌کند که تهیه کنندگان سوئدی ساختن چند فیلم را به او پیشنهاد می‌دهند و ناشران اروپایی مشتاق نشر آثارش می‌شوند. پس از این دوره، وی مجموعه تولدی دیگر را منتشر کرد. اشعار وی در این کتاب تحسین گسترده‌ای را برانگیخت؛ پس از آن مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر نمود.
    پایان زندگی

    آخرین مجموعه شعری که فروغ فرخزاد، خود، آن را به چاپ رساند مجموعه تولدی دیگر است. این مجموعه شامل ۳۱ قطعه شعر است که بین سال‌های ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۲ سروده شده‌اند. به قولی دیگر آخرین اثر او «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» است که پس از مرگ او منتشر شد.
    فروغ فرخزاد در روز ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵ هنگام رانندگی با اتوموبیل جیپ شخصی‌اش، بر اثر تصادف در جاده دروس-قلهک در تهران جان باخت. جسد او، روز چهارشنبه ۲۶ بهمن با حضور نویسندگان و همکارانش در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. آرزوی فروغ ار زبان خودش: «آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آن‌ها با مردان است» «من به رنج‌هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی عدالتی مردان می‌برند، کاملا واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آن‌ها به کار می‌برم.»
    ویرایش توسط golpar : 05-21-2010 در ساعت 03:48 PM

  6. 6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  7. #4
    کاربر افتخاری فروم Huashan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    محل سکونت
    abadan
    نگارشها
    827

    پاسخ : فروغ فرخ زاد

    خوشحالم که چنین تاپیکی زده شد ... من شخصا زیاد با شعرای فروغ آشنا نیستم ... نمی دونم چرا ولی زیاد تا الان جذب شعراش نشدم ... امید است که این تاپیک شروع باشه ....

    و همچنین امیدوارم کسانی که با شعر فروغ آشنایی دارن چندتا از شعرای ممتازش رو توی این تاپیک قرار بدن ... که استفاده کنیم ...
    به صلیب صدا مصلوبم ای دوست /تو گمان مبری مغلوبم ای دوست
    شرف نفس من اگه شد قفس من / به سكوت تن ندادم حالا میرم بی‌ كفن
    IPM

  8. 4 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  9. #5
    کاربر افتخاری فروم golpar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    وطن
    نگارشها
    926

    پاسخ : فروغ فرخ زاد

    پشت شيشه برف مي بارد...
    پشت شيشه برف مي بارد..
    در سكوت سينه ام،دستي..
    دانه ي اندوه مي كارد..
    مو سپيد اخر شدي اي برف..
    تا سر انجامم چنين ديدي
    در دلم باريدي،اي افسون
    بر سر گورم نباريدي...
    چون نهالي سست مي لرزد
    روحم از سرماي تنهايي
    مي خزد در ظلمت قلبم
    وحشت دنیای تنهایی...

    ديگرم گرمي نمي بخشي..
    عشق...اي خورشيد يخ بسته..
    سينه ام صحراي نواميدي است..
    خسته ام...از عشق هم..خسته...
    ویرایش توسط golpar : 05-21-2010 در ساعت 07:02 PM

  10. 5 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  11. #6
    کاربر افتخاری فروم golpar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    وطن
    نگارشها
    926

    پاسخ : فروغ فرخ زاد

    دوستان من یه کلیپ با برنامه ی powerpoint برای درس کامپیوترم در مورد فروغ درست کردم.لینک دانلودش رو براتون می ذارم.امیدوارم خوشتون بیاد
    درسته کلیپش عالی نیست ولی دیدنش و خوندن مطالبی که داخلشه خالی از لطف نیست
    فقط من نمی دونم که می تونین ببینین یا نه!
    لینک:http://rapidshare.com/files/39000296...____.pptx.html



    __________________
    ویرایش توسط golpar : 05-21-2010 در ساعت 07:04 PM

  12. 6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  13. #7
    کاربر افتخاری فروم golpar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    وطن
    نگارشها
    926

    پاسخ : فروغ فرخ زاد

    مرگ من روزی فرا خواهد رسید
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید

    در بهاری روشن از امواج نور

    در زمستانی غبار آلود ودود

    یا خزانی خالی از فریادو شور

    مرگ من روزی فراخواهد رسید

    روزی از این تلخ و شیرین روزها

    روز پوچی همچون روزهای دگر

    سایه از امروز ها و دیروز ها

    دیدگانم همچو دالانهای تار

    گونه هایم همچو مرمر های سرد

    ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

    من تهی خواهم شد از فریاد درد

    خاک میخواند مرا هر دم به خویش

    میرسند از ره که در خاکم نهند

    آه شاید عاشقانم نیمه شب

    گل بر روی گور غمناکم نهند

    میرهم از خویش ومیمانم ز خویش

    هر چه بر جا مانده ویران می شود

    روح من چو باد بان قایقی

    در انتها دورو پنهان می شود

    میشتابند ازپی هم بی شکیب

    روزها ،هفته ها، ماه ها

    چشم تو در انتظار نامه ای

    خیره میماند به چشم راه ها

    لیک پیکر سرد مرا

    می فشارد خاک دامنگیر خاک

    بی تو ،دور از ضربه های قلب تو

    قلب من میپوسد آنجا زیر خاک

    بعد ها نام مرا باران و باد

    نرم مشوید از رخسار سنگ

    گور من گمنام می ماند به راه

    فارغ از افسانه ها و نام ها...

  14. 5 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  15. #8
    کاربر افتخاری فروم golpar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    وطن
    نگارشها
    926

    پاسخ : فروغ فرخ زاد

    دانلود چند شعر فروغ با صدای خودش به فرمت ام پی تری

    ایمان بیاوریم به اغاز فصل سرد
    http://farokhzad1.persiangig.com/aud...Fasle_Sard.mp3
    بعد از تو
    http://farokhzad.persiangig.com/audio/Bad_Az_Tow.mp3
    تولدی دیگر
    http://farokhzad1.persiangig.com/aud...lodi_Digar.mp3
    عروسک کوکی
    http://farokhzad.persiangig.com/audi...sake_Kooki.mp3
    کسی که مثل هیچ کس نیست
    http://farokhzad.persiangig.com/audi...chkas_Nist.mp3

  16. 6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  17. #9
    کاربر افتخاری فروم golpar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    وطن
    نگارشها
    926

    پاسخ : فروغ فرخ زاد

    اشعار فروغ فرخزاد
    تولدي ديگر

    همهء هستي من آيهء تاريکيست
    که ترا در خود تکرار کنان
    به سحرگاهان شکفتن ها و رستن هاي ابدي آه کشيدم ، آه
    من در اين آيه ترا
    به درخت و آب و آتش پيوند زدم


    زندگي شايد
    يک خيابان درازست که هر روز زني با زنبيلي از آن ميگذرد
    زندگي شايد
    ريسمانيست که مردي با آن خود را از شاخه مياويزد
    زندگي شايد طفليست که از مدرسه بر ميگردد
    زندگي شايد افروختن سيگاري باشد ، در فاصلهء رخوتناک دو
    همآغوشي
    يا عبور گيج رهگذري باشد
    که کلاه از سر بر ميدارد
    و به يک رهگذر ديگر با لبخندي بي معني ميگويد " صبح بخير "


    زندگي شايد آن لحظه مسدوديست
    که نگاه من ، در ني ني چشمان تو خود را ويران ميسازد
    ودر اين حسي است
    که من آن را با ادراک ماه و با دريافت ظلمت خواهم آميخت

    در اتاقي که به اندازهء يک تنهاييست
    دل من
    که به اندازهء يک عشقست
    به بهانه هاي سادهء خوشبختي خود مينگرد
    به زوال زيباي گل ها در گلدان
    به نهالي که تو در باغچهء خانه مان کاشته اي
    و به آواز قناري ها
    که به اندازهء يک پنجره ميخوانند


    آه...
    سهم من اينست
    سهم من اينست
    سهم من ،
    آسمانيست که آويختن پرده اي آنرا از من ميگيرد
    سهم من پايين رفتن از يک پله مترو کست
    و به چيزي در پوسيدگي و غربت و اصل گشتن
    سهم من گردش حزن آلودي در باغ خاطره هاست
    و در اندوه صدايي ان دادن که به من بگويد :
    " دستهايت را
    دوست ميدارم "


    دستهايم را در باغچه ميکارم
    سبز خواهم شد ، ميدانم ، ميدانم ، ميدانم
    و پرستوها در گودي انگشتان جوهريم
    تخم خواهند گذاشت


    گوشواري به دو گوشم ميآويزم
    از دو گيلاس سرخ همزاد
    و به ناخن هايم برگ گل کوکب ميچسبانم
    کوچه اي هست که در آنجا
    پسراني که به من عاشق بودند ، هنوز
    با همان موهاي درهم و گردن هاي باريک و پاهاي لاغر
    به تبسم هاي معصوم دخترکي ميانديشند که يک شب او را
    باد با خود برد


    کوچه اي هست که قلب من آن را
    از محل کودکيم دزديده ست

    سفر حجمي در خط زمان
    و به حجمي خط خشک زمان را آبستن کردن
    حجمي از تصويري آگاه
    که ز مهماني يک آينه بر ميگردد

    و بدينسانست
    که کسي ميميرد
    و کسي ميماند
    هيچ صيادي در جوي حقيري که به گودالي ميريزد ، مرواريدي
    صيد نخواهد کرد .


    من
    پري کوچک غمگيني را
    ميشناسم که در اقيانوسي مسکن دارد
    و دلش را در يک ني لبک چوبين
    مينوازد آرام ، آرام
    پري کوچک غمگيني
    که شب از يک بوسه ميميرد
    و سحرگاه از يک بوسه به دنيا خواهد آمد

  18. 6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  19. #10
    کاربر افتخاری فروم golpar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    وطن
    نگارشها
    926

    پاسخ : فروغ فرخ زاد

    اشعار فروغ فرخزاد
    عروسک کوکي

    بيش از اينها ، آه ، آري
    بيش از اينها ميتوان خاموش ماند

    ميتوان ساعات طولاني
    با نگاهي چون نگاه مردگان ، ثابت
    خيره شد در دود يک سيگار
    خيره شد در شکل يک فنجان
    در گلي بيرنگ ، بر قالي
    در خطي موهوم ، بر ديوار
    ميتوان با پنجه هاي خشک
    پرده را يکسو کشيد و ديد
    در ميان کوچه باران تند ميبارد
    کودکي با بادبادکهاي رنگينش
    ايستاده زير يک طاقي
    گاري فرسوده اي ميدان خالي را
    با شتابي پرهياهو ترک ميگويد

    ميتوان بر جاي باقي ماند
    در کنار پرده ، اما کور ، اما کر

    ميتوان فرياد زد
    با صدائي سخت کاذب ، سخت بيگانه
    " دوست ميدارم "
    ميتوان در بازوان چيرهء يک مرد
    ماده اي زيبا و سالم بود

    با تني چون سفرهء چرمين
    با دو پستان درشت سخت
    ميتوان در بستر يک مست ، يک ديوانه ، يک ولگرد
    عصمت يک عشق را آلود
    ميتوان با زيرکي تحقير کرد
    هر معماي شگفتي را
    ميتوان تنها به حل جدولي پرداخت
    ميتوان تنها به کشف پاسخي بيهوده دل خوش ساخت
    پاسخي بيهوده ، آري پنج يا شش حرف

    ميتوان يک عمر زانو زد
    با سري افکنده ، در پاي ضريحي سرد
    ميتوان در گور مجهولي خدا را ديد
    ميتوان با سکه اي ناچيز ايمان يافت
    ميتوان در حجره هاي مسجدي پوسيد
    چون زيارتنامه خواني پير
    ميتوان چون صفر در تفريق و جمع و ضرب
    حاصلي پيوسته يکسان داشت
    ميتوان چشم ترا در پيلهء قهرش
    دکمهء بيرنگ کفش کهنه اي پنداشت
    ميتوان چون آب در گودال خود خشکيد

    ميتوان زيبائي يک لحظه را با شرم
    مثل يک عکس سياه مضحک فوري
    در ته صندوق مخفي کرد
    ميتوان در قاب خالي ماندهء يک روز
    نقش يک محکوم ، يا مغلوب ، يا مصلوب را آويخت
    ميتوان باصورتک ها رخنهء ديوار را پوشاند
    ميتوان با نقشهاي پوچ تر آميخت

    ميتوان همچون عروسک هاي کوکي بود
    با دو چشم شيشه اي دنياي خود را ديد
    ميتوان در جعبه اي ماهوت
    با تني انباشته از کاه
    سالها در لابلاي تور و پولک خفت
    ميتوان با هر فشار هرزهء دستي
    بي سبب فرياد کرد و گفت
    " آه ، من بسيار خوشبختم "

  20. 6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  21. #11
    کاربر افتخاری فروم golpar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    وطن
    نگارشها
    926

    پاسخ : فروغ فرخ زاد

    دلم براي باغچه ميسوزد
    دلم براي باغچه ميسوزد

    کسي به فکر گلها نيست
    کسي به فکرماهيها نيست
    کسي نميخواهد
    باور کند که باغچه دارد ميميرد
    که قلب باغچه در زير آفتاب ورم کرده است
    که ذهن باغچه دارد آرام آرام
    از خاطرات سبز تهي مي شود
    و حس باغچه انگار
    چيزي مجردست که در انزواي باغچه پوسيده ست.
    حياط خانه ي ما تنهاست
    حياط خانه ي ما
    در انتظار بارش يک ابر ناشناس
    خميازه ميکشد
    و حوض خانه ي ما خاليست
    ستاره هاي کوچک بي تجربه
    از ارتفاع درختان به خاک ميافتند
    و از ميان پنجره هاي پريده رنگ خانه ي ماهي ها
    شب ها صداي سرفه ميآيد
    حياط خانه ي ما تنهاست .
    پدر ميگويد:
    " از من گذشته ست
    از من گذشته ست
    من بار خودم را بردم
    و کار خودم را کردم "
    و در اتاقش ، از صبح تا غروب ،
    يا شاهنامه ميخواند
    يا ناسخ التواريخ
    پدر به مادر ميگويد:
    " لعنت به هرچي ماهي و هرچه مرغ
    وقتي که من بميرم ديگر
    چه فرق ميکند که باغچه باشد
    يا باچه نباشد
    براي من حقوق تقاعد کافيست."

    مادر تمام زندگيش
    سجاده ايست گسترده
    در آستان وحشت دوزخ
    مادر هميشه در ته هر چيزي
    دنبال جاي پاي معصيتي ميگردد
    و فکر ميکند که باغچه را کفر يک گياه
    آلوده کرده است .
    مادر تمام روز دعا ميخواند
    مادر گناهکار طبيعيست
    و فوت ميکند به تمام گلها
    و فوت ميکند به تمام ماهيها
    و فوت ميکند به خودش
    مادر در انتظار ظهور است
    و بخششي که نازل خواهد شد .


    برادرم به باغچه ميگويد قبرستان
    برادرم به اغتشاش علفها ميخندد
    و از جنازه هاي ماهيها
    که زير پوست بيمار آب
    به ذره هاي فاسد تبديل ميشوند
    شماره بر ميدارد
    برادرم به فلسفه معتاد است
    برادرم شفاي باغچه را
    در انهدام باغچه ميداند.
    او مست ميکند
    و مشت ميزند به در و ديوار
    و سعي ميکند که بگويد
    بسيار دردمند و خسته و مأيوس است
    او نااميديش را هم
    مثل شناسنامه و تقويم و دستمال و فندک و خودکارش
    همراه خود به کوچه و بازار ميبرد
    و نااميديش
    آنقدر کوچک است که هر شب
    در ازدحام ميکده گم ميشود .


    و خواهرم دوست گلها بود
    و حرفهاي ساده قلبش را
    وقتي که مادر او را ميزد
    به جمع مهربان و ساکت آنها ميبرد
    و گاهگاه خانواده ي ماهيها را
    به آفتاب و شيريني مهمان ميکرد...
    او خانه اش در آنسوي شهر است
    او در ميان خانه ي مصنوعيش
    و در پناه عشق همسر مصنوعيش
    و زير شاخه هاي درختان سيب مصنوعي
    آوازهاي مصنوعي ميخواند
    و بچه هاي طبيعي ميزايد
    او
    هر وقت که به ديدن ما ميآيد
    و گوشه هاي دامنش از فقر باغچه آلوده ميشود
    حمام ادکلن ميگيرد
    او
    هر وقت که به ديدن ما ميآيد
    آبستن است.


    حياط خانه ي ما تنهاست
    حياط خانه ي ما تنهاست
    تمام روز
    از پشت در صداي تکه تکه شدن ميآيد
    و منفجر شدن
    همسايه هاي ما همه در خاک باغچه هاشان بجاي گل
    خمپاره و مسلسل ميکارند
    همسايه هاي ما همه بر روي حوضهاي کاشيشان
    سرپوش ميگذارند
    و حوضهاي کاشي
    بي آنکه خود بخواهند
    انبارهاي مخفي باروتند
    و بچه هاي کوچه ي ما کيفهاي مدرسه شان را
    از بمبهاي کوچک پر کردهاند .
    حياط خانه ي ما گيج است.


    من از زماني که قلب خود را گم کرده است ميترسم
    من از تصوير بيهودگي اين همه دست
    و از تجسم بيگانگي اين همه صورت ميترسم
    من مثل دانش آموزي
    که درس هندسه اش را
    ديوانه وار دوست مي دارد تنها هستم
    و فکر ميکنم...
    و فکر ميکنم...
    و فکر ميکنم...
    و قلب باغچه در زير آفتاب ورم کرده است
    و ذهن باغچه دارد آرام آرام
    از خاطرات سبز تهي ميشود.

  22. 7 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  23. #12
    کاربر افتخاری فروم golpar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    وطن
    نگارشها
    926

    پاسخ : فروغ فرخ زاد

    بعد از تو
    بعد از تو
    اي هفت سالگي
    اي لحظه هاي شگفت عزيمت
    بعد از تو هرچه رفت ، در انبوهي از جنون و جهالت رفت

    بعد از تو پنجره که رابطه اي بود سخت زنده و روشن
    ميان ما و پرنده
    ميان ما و نسيم
    شکست
    شکست
    شکست
    بعد از تو آن عروسک خاکي
    که هيچ چيز نمي گفت ، هيچ چيز بجز آب ، آب ، آب
    در آب غرق شد.

    بعد از تو ما صداي زنجره ها را کشتيم
    و بصداي زنگ ، که از روي حرف هاي الفبا بر مي خاست
    و به صداي سوت کارخانه هاي اسلحه سازي ، دل بستيم .

    بعد از تو که جاي بازيمان زير ميز بود
    از زير ميزها
    به پشت ها ميزها
    و از پشت ميزها
    به روي ميزها رسيديم
    و روي ميزها بازي کرديم
    و باختيم، رنگ ترا باختيم ، اي هفت سالگي .

    بعد از تو ما به هم خيانت کرديم
    بعد از تو ما تمام يادگاري ها را
    با تکه هاي سرب ، و با قطره هاي منفجر شده ي خون
    از گيجگاه هاي گچ گرفته ي ديوارهاي کوچه زدوديم .
    بعد از تو ما به ميدان ها رفتيم
    و داد کشيديم :
    " زنده باد ،،، مرده باد "

    و در هياهوي ميدان ، براي سکه هاي کوچک آوازه خوان
    که زيرکانه به ديدار شهر آمده بودند ، دست زديم.
    بعد از تو ما که قاتل يکديگر بوديم
    براي عشق قضاوت کرديم
    و همچنان که قلب هامان
    در جيب هايمان نگران بودند
    براي سهم عشق قضاوت کرديم .

    بعد از تو ما به قبرستان ها رو آورديم
    و مرگ ، زير چادر مادربزرگ نفس ميکشيد
    و مرگ ، آن درخت تناور بود
    که زنده هاي اينسوي آغاز
    به شاخه هاي ملولش دخيل مي بستند
    ومرده هاي آن سوي پايان
    به ريشه هاي فسفريش چنگ مي زدند
    و مرگ روي ان ضريح مقدس نشسته بود
    که در چهار زاويه اش ، ناگهان چهار لاله ي آبي
    روشن شدند.


    صداي باد مي آيد
    صداي باد مي آيد، اي هفت سالگي

    برخاستم و آب نوشيدم
    و ناگهان به خاطر آوردم
    که کشتزارهاي جوان تو از هجوم ملخ ها چگونه ترسيدند.
    چقدر بايد پرداخت
    چقدر بايد
    براي رشد اين مکعب سيماني پرداخت ؟

    ما هرچه را که بايد
    از دست داده باشيم ، از دست داده ايم
    ما بي چراغ به راه افتاديم
    و ماه ، ماه ، ماده ي مهربان ، هميشه در آنجا بود
    در خاطرات کودکانه ي يک پشت بام کاهگلي
    و بر فراز کشتزارهاي جواني که از هجوم ملخ ها مي ترسيدند

    چقدر بايد پرداخت؟...

  24. 7 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  25. #13
    کاربر افتخاری فروم golpar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    وطن
    نگارشها
    926

    پاسخ : فروغ فرخ زاد

    ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد
    ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد
    ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد

    و اين منم
    زني تنها
    در آستانه فصلي سرد
    در ابتداي درک هستي آلوده ي زمين
    و يأس ساده و غمناک اسمان
    و ناتواني اين دستهاي سيماني .
    زمان گذشت
    زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
    ساعت چهار بار نواخت
    امروز روز اول دي ماه است
    من راز فصلها را ميدانم
    و حرف لحظه ها را ميفهمم
    نجات دهنده در گور خفته است
    و خاک ، خاک پذيرنده
    اشارتيست به آرامش

    زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

    در کوچه باد ميآمد
    در کوچه باد ميآمد
    و من به جفت گيري گلها ميانديشم
    به غنچه هايي با ساقهاي لاغر کم خون
    و اين زمان خسته ي مسلول
    و مردي از کنار درختان خيس مي گذرد
    مردي که رشته هاي آبي رگهايش
    مانند مارهاي مرده از دو سوي گلو گاهش
    بالا خزيده اند و در شقيقه هاي منقلبش آن هجاي خونين را
    تکرار مي کنند
    -سلام
    - سلام
    و من به جفت گيري گل ها ميانديشم


    در آستانه فصلي سرد
    در محفل عزاي آينه ها
    و اجتماع سوگوار تجربه هاي پريده رنگ
    و اين غروب بارور شده از دانش سکوت
    چگونه مي شود به آن کسي که ميرود اينسان
    صبور ،
    سنگين ،
    سرگردان .
    فرمان ايست داد .
    چگونه مي شود به مرد گفت که او زنده نيست ، او هيچوقت
    زنده نبوده است.


    در کوچه باد ميايد
    کلاغهاي منفرد انزوا
    در باغهاي پير کسالت ميچرخند
    و نردبام
    چه ارتفاع حقيري دارد .


    آنها ساده لوحي يک قلب را
    با خود به قصر قصه ها بردند
    و اکنون ديگر
    ديگر چگونه يک نفر به رقص بر خواهد خاست
    و گيسوان کودکيش را
    در آبهاي جاري خواهد رخت
    و سيب را که سرانجام چيده است و بوييده است
    در زير پالگد خواهد کرد؟


    اي يار ، اي يگانه ترين يار
    چه ابرهاي سياهي در انتظار روز ميهماني خورشيدند .
    انگار در مسيري از تجسم پرواز بود که يکروز آن پرنده ها
    نمايان شدند
    انگار از خطوط سبز تخيل بودند
    آن برگ هاي تازه که در شهوت نسيم نفس ميزدند
    انگار
    آن شعله هاي بنفش که در ذهن پاک پنجره ها ميسوخت
    چيزي بجز تصور معصومي از چراغ نبود .


    در کوچه ها باد ميامد
    اين ابتداي ويرانيست آن روز هم که د ست هاي تو ويران شد
    باد ميآمد
    ستاره هاي عزيز
    ستاره هاي مقوايي عزيز
    وقتي در آسمان ، دروغ وزيدن ميگيرد
    ديگر چگونه مي شود به سوره هاي رسولان سر شکسته پناه
    آورد ؟
    ما مثل مرده هاي هزاران هزار ساله به هم ميرسيم و آنگاه
    خورشيد بر تباهي اجاد ما قضاوت خواهد کرد .
    من سردم است
    من سردم است و انگار هيچوقت گرم نخواهم شد.......


  26. 5 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  27. #14
    کاربر افتخاری فروم golpar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    وطن
    نگارشها
    926

    پاسخ : فروغ فرخ زاد

    فروغ و برادرش فریدون




    فروغ و پرویز شاپور - همسر سابق فروغ -




    از راست به چپ : سروان محمد فرخ زاد * پدر فروغ * - پوران * خاهر فروغ * - فریدون * برادر فروغ * - خانوم وزیری * مادر فروغ * - فروغ - امیر مسعود * برادر فروغ * در سال ۱۳۱۶



    فروغ و امیر مسعود








    فروغ و برادرش فریدون













  28. 6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  29. #15

    پاسخ : فروغ فرخ زاد

    بعد ها

    بعدها
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید :
    در بهاری روشن از امواج نور
    در زمستانی غبارآلود و دور
    یا خزانی خالی از فریاد و شور
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید:
    روزی از این تلخ و شیرین روزها
    روز پوچی همچو روزان دگر
    سایه ی زامروزها، دیروزها
    دیدگانم همچو دالانهای تار
    گونه هایم همچو مرمرهای سرد
    ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
    من تهی خواهم شد از فریاد درد
    می خزند آرام روی دفترم
    دستهایم فارغ از افسون شعر
    یاد می آرم که در دستان من
    روزگاری شعله می زد خون شعر
    خاک می خواند مرا هر دم به خویش
    می رسند از ره که در خاکم نهند
    آه شاید عاشقانم نیمه شب
    گل بروی گور غمناکم نهند
    بعد من ناگه به یکسو می روند
    پرده های تیرهء دنیای من
    چشمهای ناشناسی می خزند
    روی کاغذها و دفترهای من
    در اتاق کوچکم پا می نهد
    بعد من، با یاد من بیگانه ای
    در بر آئینه می ماند بجای
    تارموئی، نقش دستی، شانه ای
    می رهم از خویش و می مانم ز خویش
    هر چه بر جا مانده ویران می شود
    روح من چون بادبان قایقی
    در افقها دور و پیدا می شود
    می شتابند از پی هم بی شکیب
    روزها و هفته ها و ماه ها
    چشم تو در انتظار نامه ای
    خیره می ماند بچشم راهها
    لیک دیگر پیکر سرد مرا
    می فشارد خاک دامنگیر خاک!
    بی تو، دور از ضربه های قلب تو
    قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
    بعدها نام مرا باران و باد
    نرم می شویند از رخسار سنگ
    گور من گمنام می ماند به راه
    فارغ از افسانه های نام و ننگ


  30. 6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

قوانین ارسال

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
بهشت انیمه انیمیشن مانگا کمیک استریپ