-
aiders of the Lost Ark
ادامه:
امپراتوری خورشید ( 1987) ، داستان پسر بچه ای را روایت می کرد که در دوران جنگ جهانی دوم سر از اردوگاه ژاپنی ها در می آورد. اسپیلبرگ این فیلم را بر اساس رمان جی جی بالارد (J.G. Ballard ) ساخت. امپراتوری خورشید ، اثر خوش ساختی از آب درآمد. بعد از این فیلم ، اسپیلبرگ بار دیگر به سراغ ایندیانا جونز رفت و قسمت سوم و آخرین قسمت از این مجموعه تا امروز را ساخت ، ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی ( 1989) . فیلم بعدی اسپیلبرگ به نام همیشه ( 1989) ، بازسازی داستان عاشقانه و فرا زمینی مردی به نام جو بود. همیشه ، در گیشه شکست خورد زیرا بسیار احساسی بود و در تماشاگر دلزدگی ایجاد می کرد.
اسپیلبرگ در سال 1991 به بازسازی پر هزینه قصه پیتر پن پرداخت و نام آن را هوک گذاشت. در سال 1993 ، اسپیلبرگ انقلابی در جلوه های ویژه ایجاد کرد و فیلم پارک ژو راسیک را ساخت. در این فیلم ، اسپیلبرگ افسانه علمی _ تخیلی و پر فروش مایکل کرایتون (Michael Crichton ) را به تصویر کشید و فیلمش را هم مانند کتاب بسیار پر فروش از آب در آورد.
فیلم بحث برانگیز فهرست شیندلر ( 1994) ، پروژه بعدی اسپیلبرگ بود. فهرست شیندلر ، ماجرای یک آلمانی کارخانه دار و عضو حزب نازی آلمان ، به نام اسکار شیندلر را روایت می کرد که جان صدها یهودی عازم به اردوگاه های مرگ را نجات می دهد. این فیلم زمانی 3 ساعته داشت و به شیوه ای سیاه و سفید ، فیلم برداری شده بود ، در حالی که گاهی یک تک رنگ به شکل نمادین در تصویر دیده می شد. فیلم از جهت سیاسی ، حرف و حدیث های بسیاری را به همراه داشت ، اما با این وجود اعتبار هنری ویژه ای برای اسپیلبرگ به همراه داشت و نخستین اسکار کارگردانی را نصیب او کرد.
در سال 1997 اسپیلبرگ بار دیگر به سراغ دایناسورها رفت و دنیای گمشده : پارک ژوراسیک را ساخت. این فیلم نسبت به فیلم قبلی جلوه های ویژه عظیم تر و قوی تری داشت اما مانند فیلم اول استقبال نشد. در همین سال اسپیلبرگ پروژه دیگری را نیز به سامان رساند: آمیستاد. آمیستاد درباره سیاهان و کوچ اجباریشان به آمریکا توسط سفیدپوستان برده دار بود. فیلم چندان در گیشه موفق نبود.
در سال 1998 ، اسپیلبرگ یکی دیگر از بهترین فیلم هایش را از نظر کارگردانی عرضه کرد. این فیلم نجات سرباز رایان نام داشت و یک فیلم جنگی درباره جنگ جهانی دوم و تقابل آمریکایی ها با ژاپنی ها بود. جلوه های ویژه فیلم در ژانر جنگ فوق العاده بود. موضوع فیلم تا حدی متظاهرانه بود : دولت آمریکا دستور داده که یک سرباز را که بعد از مرگ برادرهایش در جنگ ، تنها فرزند خانواده است به آغوش خانواده بازگردانند ، با این وجود فیلم ، بسیار نظرگیر بود و صحنه های جنگ طراحی شده در فیلم بسیار واقعی به نظر می آمد. این فیلم دومین اسکار را نصیب اسپیلبرگ کرد.
هوش مصنوعی محصول 2001 ، فیلمی احساسی و پینوکیو وار درباره روباتی است در هیبت یک پسر بچه که با تمام وجود می خواهد یک پسر بچه واقعی باشد. هوش مصنوعی فیلم جذابی است که تعارضی با معنی در خود دارد ، این پسر بچه روبات بیش از هر پسر بچه دیگری یک پسربچه واقعی است. پروژه بعدی اسپیلبرگ به نام گزارش اقلیت ( 2002 ) هم در ژانر علمی _ تخیلی قرار می گیرد. با استفاده از ذهن یک دختر که در یک استخر زندانی است می توان فهمید که چه کسی قصد ارتکاب جرم را دارد و این در حالی است که این پیشرفت در نظام امنیتی چندان قابل اعتماد نیست و خود مولود ناامنی است. در سال 2002 ، اسپیلبرگ فیلم دیگری به نام اگه می تونی منو بگیر را ساخت ، فیلمی تفریحی و سرگرم کننده درباره تعقیب و گریزهای یک پلیس و یک مجرم دزد. هر سه این فیلم ها در گیشه موفق بودند.
فیلم بعدی اسپیلبرگ ، ترمینال (2004) نام دارد. ترمینال بر اساس یک ماجرای واقعی ، یعنی ماجرای یک ایرانی مهاجر ساخته شد. فیلم نامه توسط اندرو نیکول ( Andrew Niccol ) نوشته شد و قرار بود خود او هم فیلم را کارگردانی کند ، ولی در نهایت کارگردانی فیلم به اسپیلبرگ رسید. ترمینال ماجرای شخصی به نام ویکتور ناوورسکی است که اهل یک کشور خیالی در آروپای شرقی است. او به نیویورک می آید و هنگامی که به فرودگاه نیویورک می رسد ، متوجه می شود کشورش دچار جنگ شده و به این ترتیب مدارکش دیگر اعتباری ندارند. او که دیگر نه راه برگشت دارد و نه می تواند قانونا وارد خاک آمریکا شود مجبور است در همان فرودگاه زندگی کند.
در سال 2005 ، اسپیلبرگ ، پروژه عظیم جنگ دنیاها را ساخت. جنگ دنیاها بر اساس داستانی به همین نام از اچ. جی. ولز (H.G. Wells ) ساخته شد ، نویسنده ای که در سینما نام آشنایی دارد و از روی داستان های او چندین فیلم ساخته شده. در جنگ دنیاها ، کره زمین شاهد حمله موجودات آهنی و عجیبی است که این بار نه از آسمان ، بلکه از دل همین کره زمین سر بر آورده اند. در این فیلم تام کروز ( Tom Cruse ) در نقش پدری که در صدد نجات جان دو فرزندش است چندان خوب ظاهر نشد ، ولی فیلم در گیشه موفق بود ، به ویژه ( مانند آثار دیگر اسپیلبرگ ) به دلیل جلوه های ویژه بسیار خوبی که از آن برخوردار بود.
گزیده فیلم شناسی استیون اسپیلبرگ ( در مقام کارگردان )
• فرار به ناکجا آباد ( 1961- Escape to Nowhere )
• Firelight
• آمبلین ( 1968- Amblin )
• دوئل ( 1971- Duel )
• شوگرلند اکسپرس ( 1974- The Sugarland Express )
• آرواره ها ( 1975- Jaws )
• برخورد نزدیک از نوع سوم ( 1977- Close Encounters of the Third Kind )
• ایندیانا جونز و مهاجمین صندوقچه گمشده ( 1981- Indiana Jones and the Raiders of the Lost Ark )
• ئی تی یک موجود فضایی ( 1982- E.T. the Extra- Terrestrial )
• منطقه بین الطلوعین – فیلم (1983- Twilight Zone: The Movie )
• ایندیانا جونز و معبد مرگ ( 1984- Indiana Jones and the Temple of Doom )
• رنگ ارغوانی ( 1985- The Color Purple )
• امپراتوری خورشید ( 1987 - Empire of the Sun )
• ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی ( 1989 - Indiana Jones and the Last Crusade )
• همیشه ( 1989 - Always )
• هوک ( 1991 - Hook )
• پارک ژوراسیک ( 1993- Jurassic Park )
• فهرست شیندلر ( 1994- Schindler's List )
• دنیای گمشده : پارک ژوراسیک ( 1997- The Lost World: Jurassic Park )
• آمیستاد ( 1997- Amistad )
• نجات سرباز رایان ( 1998 - Saving Private Ryan )
• سفر بی پایان ( 1999- The Unfinished Journey )
• هوش مصنوعی ( 2001- Artificial Intelligence: AI )
• گزارش اقلیت ( 2002 - Minority Report )
• اگه می تونی منو بگیر ( 2002- Catch Me If You Can )
• ترمینال ( 2004- The Terminal )
• جنگ دنیاها ( 2005- War of the Worlds )
• مونیخ ( 2005- Munich )
گزیده جوایز و افتخارات
• برنده جایزه اسکار بهترین کارگردانی و بهترین فیلم برای فیلم فهرست شیندلر در سال 1995 ، برنده جایزه اسکار بهترین کارگردانی برای فیلم نجات سرباز رایان در سال 1999 و همچنین نامزد دریافت اسکار بهترین کارگردانی برای فیلم های برخورد نزدیک از نوع سوم در سال 1978 ، مهاجمین صندوقچه گمشده در سال 1982 ، ئی تی در سال 1983 ، رنگ ارغوانی در سال 1986 و نیز نامزدی بهترین فیلم برای نجات سرباز رایان در سال 1999.
• برنده جایزه گلدن گلوب در رشته بهترین کارگردانی برای فیلم های فهرست شیندلر در سال 1994 و نجات سرباز رایان در سال 1999. نامزد دریافت گلدن گلوب در رشته بهترین کارگردانی برای فیلم های آرواره ها در سال 1976، برخورد نزدیک از نوع سوم در سال 1978 ، مهاجمین صندوقچه گمشده در سال 1982 ، ئی تی در سال 1983 ، رنگ ارغوانی در سال 1986 ، آمیستاد در سال 1998، هوش مصنوعی در سال 2002 و مونیخ در سال 2006.
• برنده نخل طلای کن برای بهترین فیلم نامه و نامزد دریافت نخل طلای بهترین فیلم هر دو برای شوگرلند اکسپرس در سال 1974.
• برنده جایزه بافتا در رشته بهترین فیلم برای فهرست شیندلر در سال 1994 و نیز نامزد دریافت جایزه بافتا در رشته بهترین کارگردانی برای فیلم آرواره ها در سال 1976 ، بهترین کارگردانی و بهترین فیلم نامه برای فیلم برخورد نزدیک از نوع سوم در سال 1979 ، بهترین کارگردانی و بهترین فیلم برای ئی تی در سال 1983 و بهترین فیلم برای فیلم نجات سرباز رایان در سال 1999.
عوامل:
کارگردان استیون اسپیلبرگ
تهیهکننده Howard Kazanjian
جورج لوکاس
فرانک مارشال
نویسنده داستان:
جورج لوکاس
Philip Kaufman
فیلمنامه:
Lawrence Kasdan
بازیگران هریسون فورد
کارن آلن
پائول فریمن
رونالد لاسی
John Rhys-Davies
دنهولم الیوت
موسیقی جان ویلیامز
فیلمبرداری داگلاس اسلوکم
تدوین Michael Kahn
توزیعکننده Lucasfilm
تاریخ انتشار Paramount Pictures
مدت زمان ۱۱۵ دقیقه
کشور Flag of the United States.svg ایالات متحده
زبان انگلیسی
بودجه ۲۹٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار
فروش ۳۸۴٬۱۴۰٬۴۵۴ دلار
ویرایش توسط ALTIN : 08-19-2010 در ساعت 06:51 PM
-
6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
کودکان راه آهن
The Railway Children
داستان:
داستان درباره سه بچه هست که به خانه ویلایی که از کنارش ریل قطار میگذرد میشود پدر شان کارمند وزارت خارجه هست اما به اتهام فروختن اسرار به روسیه دستگیر شده و مادرشان با نوشتن داستان برای روزنامه امرار معاش میکنند بچه ها
تنها سرگرمی شان این است که به تماشای قطار هایی که از ان جا میگذرد و دست تکان دادن به مسافرهای قطار هست
تا اینکه........
عوامل:
کارگردان : Lionel Jeffries
تهیه کننده: Robert Lynn
نوشته شده توسط: Lionel Jeffries
بازیگران Jenny Agutter
Gary Warren
Sally Thomsett
Dinah Sheridan
Bernard Cribbins s
William Mervyn
Ann Lancaster
تاریخ انتشار : 1970 دسامبر 21
زمان : 110 دقیقه
کشور انگلستان
زبان: انگلیسی
ویرایش توسط ALTIN : 08-19-2010 در ساعت 11:49 PM
-
6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
بادکنک قرمز
The Red Balloon
داستان:
فیلم بدون کلام هست وفقط موسیقی هست که شما رو همراهی میکنه پسر بچه بادکنک قرمزی رو پیدا میکنه ولی این بادکنک از خودش اراده داره و همراه کودک به همه جا میره
حتی وقتی مادربزرگ کودک اجازه نمی ده که بادکنک به داخل ساختمان بیاد ولی بادکنک جلویه پنچره ساختمان منتطر کودک میشود این همراهی موجب میشه که با دختر بچه اشنا بشه که اونم یه بادکنک ابی داره که اراده خودشو داره
اما این همراهی موجب میشه بچه های دیگه بهش حسودی کنن و بادکنک رو به زیر لگد بگیرن و از بین ببرن اینطوری میشه تمام بادکنک های پاریس از دست صاحبانشون باز میشن و یک بالن بزرگ از بادکنک درست میشه و بچه رو به اسمان میبره.
عوامل:
کارگردان : آلبرت لاموریس
تهیه کننده : آلبرت لاموریس
نوشته شده توسط : آلبرت لاموریس
بازیگران : پاسکال لاموریس
موسیقی : موریس لورو
تاریخ انتشار : 1956 اکتبر 15
کشور : فرانسه
جوایز:
* جایزهLouis Delluc : آلبرت لاموریس ؛ 1956. [10]
* جشنواره فیلم کن : نخل طلایی ؛ بهترین فیلم کوتاه ، آلبرت لاموریس ؛ 1956.
* مراسم اهدای جوایز اسکار : اسکار ، بهترین نویسندگی ، بهترین فیلمنامه اصلی ، آلبرت لاموریس ، 1957.
* آکادمی هنر فیلم و تلویزیون بریتانیا : جایزه بافتا ، جایزه ویژه ، فرانسه ، 1957.
* هیئت ملی نقد کنید : فیلم خارجی؛ 1957.
ویرایش توسط ALTIN : 08-20-2010 در ساعت 07:28 PM
-
6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
Romeo + Juliet
Romeo + Juliet
داستان:
اقتباس مدرن از از نمایشنامه شکسپیر
ماجرای فیلم در ورونا ایتالیا میگذره که جولانگاه دو خانواده بزرگ هستند که باه دشمنی درینه دارند و همیشه باهم درگیر هستند و رمئو و ژولیت در این دو خانوده دشمن زندگی میکنن روزی پدر ژولیت که رییس یکی از خانواده هاست تصمیم به گرفتن جشن میگیرد که در این جشن همه دعوت هستن بجز
خانواده دشمن .
رمئو هم پسر رییس دیگر خانواده هست و تصمیم میگیره برای سر و گوشی اب دادن به مهمانی بره و در اینجا هست که ژولیت رو میبینه و هردو بهم عاشق میشن
شبی رمئو برای اینکه بتونه دوباره ژولیت رو ببینه به زیر اطاق ژولیت میره و ژولیت بدونه اینکه بدونه
بر روی بالکن در پیش خودش به عشق رمئو اعتراف میکنه و رمئو هم نمی تونه خودش نگه داره از زیر بوته در میاد و به ژولیت میگه که اونم همین حس رو داره ولی مشکل بزرگ اونها اینکه دو خانواده دشمن هستن و اجازه به هم رسیدن بهم رو نمی دن پس انها مخفیانه ازدواج میکنن........
عوامل:
کارگردان : Baz Luhrmann
تهیه کننده: Baz Luhrmann
Gabriella Martinelli
بازیگران: لئوناردو دی کاپریو
کلر دانس
John Leguizamo
Harold Perrineau
Pete Postlethwaite
Brian Dennehy
توزیع کننده: فاکس قرن 20
تاریخ انتشار : 1996 نوامبر 1
زمان 120 دقیقه
زبان: انگلیسی
بودجه ساخت: 14.5 میلیون دلار
درآمد ناخالص $147,554,999
ویرایش توسط ALTIN : 08-20-2010 در ساعت 07:57 PM
-
6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
باغ مخفی
The Secret Garden
داستان:
ماری دختری است که مادر و پدر خود را در زلزله در هند از دست می دهد و مجبور میشود برای زندگی به انگلستان به پیش عمویش برود عمیش هنوز در غم از دست دادان زنش که ده سال پیش مرده هست و بیشتر در هوای خودش هست مری هنگام گردش در کاخ به در بسته میخوره که گفته میشه بعد از مرگ زن عمویش بسته مانده است او با اشنایی با یک پسر محلی وارد باغ میشود و تصمیم میگیرد که پسر عمی بیمارش راه هم به باغ بیاورد............
عوامل:
کارگردان : هلند اگنیسزکا
تهیه کننده : فرد فوچس
تام لودی
نوشته شده توسط
کارولین تامپسون
رمان: فرانسیس برنت هاجسون
بازیگران : کیت میبرلی
Heydon Prowse
Andrew Knott
مگی اسمیت
جان لینچ
تاریخ انتشار: 1993 اوت 13
زمان :102 دقیقه
ویرایش توسط ALTIN : 08-20-2010 در ساعت 11:13 PM
-
6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
سفید برفی و هفت کوتوله
Snow White and the Seven Dwarfs
خوب نوبت رسید به بهترین انیمیشن دوران این انمیشن در نظر سنجی 2008 بهترین انیمیشن دوران شد.
داستان:
ملکهای در وسط زمستان کنار پنجرهای نشسته بود و مشغول قلابدوزی از روی طرحی از جنس درخت آبنوس بود که انگشتش را زخمی میکند.او با دیدن خون آرزو میکند که دختری که از او به دنیا میآید پوستی به سفیدی برف و لبانی به سرخی خون و مو وچشمانی به سیاهی قالب درخت آبنوس که در دستانش بود داشته باشد.سال بعد دختری با همان ویژگیها که ملکه آرزو کرده بود به دنیا میآید ولی ملکه هنگام وضع حمل میمیرد.اسم آن دختر را سفید برفی مینامند. سال بعد شاه همسر دیگری برای خود اختیار میکند ملکه جدید بسیار زیبا اما فوقالعاده مغرور بود.او آینهای جادویی داشت که قادر به تکلم بود یکی از وظایف آینه این بود که به ملکه اعلام کند که او زیباترین فرد روی زمین است.
هنگامی که سفید برفی به هفت سالگی میرسد آینهٔ جادویی به ملکه میگوید که دختر ناتنیاش گوی سبقت را در زیبایی از او ربودهاست. ملکه خمشگین میشود و یک شکارچی را مأمور میکند که سفید برفی را به جنگل ببرد و در آنجا او را سر به نیست کند. شکارچی سفیدبرفی را به جنگل میبرد تا بکشد ولی در آنجا دلش به رحم میآید و تنها او را در جنگل رها میکند.
سفیدبرفی در حال جستجو در جنگل به کلبهٔ هفت کوتوله میرسد. او در آنجا با استقبال گرمی روبرو میشود و هفت کوتوله به او تعهد میدهند که در ازای نگهداری خانه آنها نیز از او نگهداری خواهند کرد. آنها که نگران سلامتی سفید برفی بودند به او گفتند که هنگامی که برای کار کردن به بیرون از خانه میروند، هیچکس را در خانه راه ندهد.
ملکه که به وسیلهٔ آیینهٔ جادویی خود فهمیده بود که سفیدبرفی نمردهاست به جستجوی او پرداخت و عاقبت او را پیدا کرد.او سه بار تلاش کرد تا سفیدبرفی را بکشد که در هر سه بار ناکام ماند ولی در جهارمین تلاش خود توانست سیبی زهردار را از پنجره به سفیدبرفی بدهد.
هنگامی که کوتولهها به خانه برگشتند و بدن سفیدبرفی را بیجان دیدند او را در تابوتی شیشهای قرار دادند. اندکی بعد گذار شاهزادهای با اسبش به خانه هفت کوتوله افتاد و در آنجا عاشق زیبایی سفیدبرفی شد و سپس کوتولهها را متعاقد کرد که سفیدبرفی را با تابوتش با خود ببرد. هنگامی که شاهزاده داشت سفیدبرفی را با اسب خود میبرد تکه سیب سمی که خورده بود از دهانش خارج میشود و دوباره به زندگی باز میگردد.
شاهزاده از سفیدبرفی دعوت میکند که با او به قصرش بیاید و در آنجا با سفیدبرفی عروسی میکند. نامادری سفیدبرفی هم از شدت خشم آنقدر میرقصد تا اینکه در روز عروسی میمیرد.
افتخارات:
شاید وقتی لیلیان همسر والتر دیزنی گفت که حاضر هرچی بده تا یه فیلم کوتوله ها ببینه نمی دونست با این جمله والت دیزنی رو به بزرگ ترین استدیو فیلم سازی دنیا تبدیل میکنه موفقیتی که دیزنی با ساخت این فیلم هم از لحاظ مالی و هم از لحاظ معنوی بدست اورد دیزنی رو به این شکل کنونی در اورد فیلمی که تحسین همگان حتی چارلی چاپلین رو هم بر انگیخت و با فروش خوب خودش سرمایه درست کردن استدیو والت دیزنی که هنوز هم پا بر جا هست
انستیتوی فیلم امریکا
# 1998 رده 49 در 100 فیلم دوران
# 2003 در رده بندی قهرمانان و ضد قهرمانان :
* ملکه ، در رده 10 ضدقهرمانان دوران
# 2004 بهترین صد اهنگ دوران :
* رده 19 با اهنگ روزی شاهزاده من خواهد آمد
# 2008 بهترین انمیشن دوران در صد انیمیشن
پ .ن:اگه عمری باشه این صد انیمیشن دوران را هم معرفی خواهم کرد
عوامل:
کارگردان : دست دیوید (نظارت)
ویلیام کاترل
ویلفرد جکسون
لری مورای
تهیه کننده: والت دیزنی
موسیقی :فرانک چرچیل
پل اسمیت
Leigh Harline
تاریخ انتشار (ها) 1937 دسامبر 21
زمان : 83 دقیقه
کشور : ایالات متحده
زبان : انگلیسی
بودجه $1,488,423
درآمد ناخالص $ 184،925،486
ویرایش توسط ALTIN : 08-21-2010 در ساعت 02:05 PM
-
7 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
بعضی ها داغشو دوست دارند
Some Like it Hot
این فیلم در رده نخست 100 فیلم کمدی دوران قرار داره
نقد از راجر ایبرت
پ.ن :راجر ایبرت از بزرگترین منتقدان هالیوود هست که نقداش بر فروش فیلم هم تاثیر داره
عجب هنری است این مرلین مونرو، او هنوز که هنوز است به شمایل بعضی از بازیگران کلاسیک سینما تبدیل نشده است و هر وقت که او را می بینیم به نظر می رسد که هر بار خودش را از نو می سازد. او این موهبت را دارد که دیالوگ هایش را به نوعی الهام آمیز بیان می کند، همانطور که در سکانسهای او در “بعضی ها داغشو دوست دارند” می بینیم. بنگرید به جایی که او و تونی کرتیس دیالوگ های یک خطی را یک به یک همانند یک سیب زمینی داغ به یکدیگر پاس می دهند. مونرو خودش را درون لباسی رانده است که شور و شوق جوانان را بر می انگیزد و مردان را به آرزویی دست نیافتنی فرو می برد در حالی که او به رابطه عاطفی بی توجه است. لمون در حالی که به شیوه ای پرستش گرایانه او را می نگرد به کورتیس می گوید”ببین چطور حرکت میکنه، مثل ژله فنری میمونه، باید یه جورایی ساخته دستگاهی چیزی باشه، بهت گفته باشم این دختره یه چیز دیگه س.”
کمدی سال ۱۹۵۹ وایلدر یکی از ارزشمندترین گنج های تاریخ سینماست. فیلمی الهام انگیز، هنری و ستودنی. فیلمی که درباره هیچ چیز نیست مگر رابطه ی عاطفی. در حالی که هنوز آن طور وانمود می کند که درباره جنایت و حرص و طمع است. مکتب سرخوشانه وایلدر، زیر پوستی است. پس می توان گفت همه بر اساس نظریه اصلی داروین رفتار می کنند. ما طرفی از احساس آنها نسبت به یکدیگر را می بینیم، طرف کور آن را. کورتیس فکر می کند که تنها خواهان رابطه است، مونرو در این فکر است که فقط و فقط پول میخواهد و اما زمانی درمی یابند که محظوظ یکدیگر شده اند، متحیر می شوند.
ساختار فیلم، کمدی اسکروبال است. کورتیس و لمون در نقش دو نوازنده شیکاگوئی ظاهر می شوند که بعد از آنکه شاهد قتل عامی در روز ولنتاین می شوند، از ترس کشته شدن، خودشان را به شکل دو زن در می آورند. آن دو به دسته ارکستری ملحق می شوند که در راه فلوریدا برای انجام مراسم و تمامی اعضای آن دختر هستند. مونرو خواننده است و همیشه رویای این را در سر دارد که با یک میلیونر ازدواج کند اما همیشه نالان است که “چرا همش بد شانسی میارم.” کورتیس مجذوب جذبه مونرو شده سات و خودش را در شمایل یک میلیونر جا می زند تا بتواند مونرو را به دست آورد. اما مونرو مجذوب پول است و به کورتیس درسهایی عاشقانه می دهد. روابط آنها با یک کمدی سطح پایین آمیخته می شود در حالی که لمون با یک میلیونر واقعی (با بازی جو ایی براون) نامزد میکند. کورتیس به لمون خرده میگیرد و می گوید”تو که دختر نیستی، یه مردی، چطور یه مرد با یه مرد دیگه ازدواج می کنه؟ “لمون”بخاطر امنیت.” فیلم مقایسه شده است با فیلم های کلاسیک براردان مارکس بخصوص تعقیب و گریز خنده دار آنها در یک هتل.
تک گویی مونرو را ملاحظه کنید “میخوام تو دوستم داشته باشی.” موقعیت تا جایی که امکان داشته است بنیادی (Basic) است. دختر خوشگلی در مقابل ارکستر ایستاده است و در حال خواندن ترانه ای است. مونرو و وایلدر آن را به یکی از هپنوتیزم کننده ترین و پرسرو صدا ترین صحنه های عاشقانه سینما تبدیل کرده می کنند. مونرو لباسی اغواکننده پوشیده است. وایلدر او را در مرکز توجه و زیر نور افکن قرار می دهد. وایلدر نور را طوری روی او متمرکز کرده است که از کمر به بالای او را آنطوری که فیلم های دیگر به سادگی نشان می دهند، نشان نمی دهد. او طوری زیر نور بدنش را حرکت می کند و آواز میخواند که همه را مجذوب خودش می کند. برای درک کردن این صحنه باید این را درک کنید که چرا هیچ بازیگر دیگری اعم از زن یا مرد آن جذابیت را با دوربین ندارد در حالی که مونرو آن را دارد.
رسیدن به این جذابیت آنقدر ها هم ساده نیست. بزرگان سینما”بعضی ها داغشو دوست دارند” را احاطه کرده اند. کورتیس یک بار جایی گفت که بوسیدن مونرو مثل بوسیدن هیتلر می ماند. مونرو در بیان کردن حتی یک خط هم بسیار مشکل داشت. مثلا در جایی که در کشوها را باز می کند، می گوید “بوربن (نوعی نوشیدنی) کجاست؟” در حالی که وایلدر در چند جای کمد این خط را نوشته بود. بی قاعدگی و اختلالات روانی مونرو در سر فیلمبرداری باعث دشواری کار می شد. اما استودیوها بسیار در پی قرار دادن او در فیلم هایشان نسبت به دیگر بازیگران زن بودند، به این خاطر که آنها نتیجه کار با مونرو را بعدا در روی پرده می دیدند و آن چیزی جادویی بود. به آخرین برداشت”بوبرن کجاست؟” بنگرید. مونرو کاملا بی اختیار به نظر می رسد و همچنین به برداشت مشهور روی کرجی نگاه کنید، جایی که کورتیس ادعا می کند که هیچ زنی نمی تواند او را تحریک کند و مرلین توانسته این کار را به بهترین شکل انجام دهد. مونرو، کورتیس را می بوسد، اما نه بخاطر هوس و شهوت بلکه از روی ترحم و دلسوزی و بسیار شیرین این کار را انجام میدهد همانند اینکه هدیه ای را به کسی می دهید یا جراحت کسی را پانسمان می کنید. شما به یاد می آورید که کورتیس درباره او چه گفت اما وقتی که شما آن صحنه را نگاه می کنید تمام چیزی که فکرتان را مشغول می کند، این است که هیتلر باید یک ماچ کننده فوق العاده ای بوده باشد!
فیلم در واقع درباره کاراکترهای لمون و کورتیس است و همچنین بازیگران نقش دومِ عالی دارد. (جو ای براون، جورج رافت، پت او برایان). اما مونرو در هر فیلمی که باشد، بیننده را می رباید. هنگامی که او در سکانس ها حضور دارد تقریبا تماشا کردن غیر ممکن می شود و انگار فقط او در صحنه وجود دارد. بازی کورتیس در سکانس های همراه با مونرو تحسین برانگیز است و همانطور که می دانید مونرو می بایست در هر سکانس چندین برداشت متوالی داشته باشد. بازی کورتیس هنوز هم تازه و زنده است و بازی خوب او با دیالوگ های ماندگارش در فیلم، همانند صحنه ای که او برای اولین بار مونرو را در سال ملاقات می کند و خودش را به عنوان یک ثروتمند جا می زند و به تقلید از لهجه کری گرانت جملاتی را بر زبان می آورد. نگاه کنید به صحنه اغوا کننده او با مونرو در کرجی و شیوه ای که او با مونرو ساده دل، بی ریا بازی می کند.
همچنین نگاه کنید به ابتکار وایلدر در مخفی کردن نماد رابطه عاشقانه ی آشکار در نمایی ساده و بی تکلف. هنگامی که مونرو برای اولین بار کورتیس را می بوسد، در حالی که هردو به طور افقی روی کاناپه قرار دارند، توجه کنید به اینکه چطور کورتیس کفش چرمی اش را، پشت سر مونرو بلند می کند. آیا وایلدر قصدی از این کار داشته است؟ بدون شک. توجه کنید که اندکی بعد میلیونرِ سرد (از نظر تمایلات) اعتراف می کند که بهبود یافته است. او می گوید”حس جالبی در نوک انگشتان پاهام دارم، انگار دارند روی یک شعله ملایم کباب می شوند” مونرو در جواب می گوید”پس بیا یک کنده دیگر رو آتش بذاریم.” فیلمنامه نوشته شده توسط وایلدر و دایموند به طریقی شکسپیری است. از آن رو که برشی بین کمدی سطح بالا و سطح پایین ایجاد میکند. برشی بین قهرمان ها و دلقک ها. کاراکتر کورتیس قادر به تمام کردن سفر پرخطرش است به این خاطر که با مونرو از لحاظ جنسیت مخالف است. اما لمون در نیمه راه گیر می کند. پس کورتیس در حالی که در بالای پله ها با مونرو عشق بازی میکند، لمون در یک موقعیت کمدی اسکروبال با جو ای براون قرار دارد. رمانس آنها از بیخ مشکل دارد (چون هر دو یک جنسیت دارند). کاراکتر براون قبلا ازدواج کرده است و از زنش هم جدا شده است اما لمون نقشه کشیده است که برای خرجی و نفقه با او ازدواج کند.
اما هر دوی آنها از معاشقه با دیگری بسیار لذت می برند. هنگامی که کورتیس و مونرو در کرجی براون هستند، لمون و براون در حال رقصیدن، آن هم در صحنه ای فوق العاده زیبا و بی عیب و نقص هستند. آنها در حال رقص یک شاخه گل رز را که در دهانشان قرار دارد را به یکدیگر پاس می دهند و هر بار یکی از آنها گل را در دهان قرار می دهد. لمون صحنه ای بسیار خنده دارد دارد. صبح روز بعد از رقص، روی تخت اش دراز کشیده است و هنوز نئشه است و در حالی که با یک ساز در دستش می نوازد، نامزدی خود را با براون اعلام می کند.
کورتیس: “ماه عسلو چیکار میکنی؟” براون: “براون میخواد به اطراف دریای مدیترانه بریم اما من دوست دارم به سمت آبشار نیاگارا سفر کنیم!”
هر دو نفر، کورتیس و لمون، در حال تمرین کردن یک نیرنگ بی رحمانه هستند. کورتیس مونرو را دارد و فکر می کند که مونرو با یک میلیونر طرف است. براون هم فکر می کند که لمون یک زن است. اما فیلم قبل از اینکه کسی آسیبی بیبند، به طور سخاوتمندانه ای، تعادل را برقرار میکند. هردو، مونرو و براون حقیقت را در می یابند اما اهمیت نمی دهند و بعد از اینکه لمون فاش می کند که یک مرد است، براون یک دیالوگ جاودانه و ماندگار در تاریخ سینما می گوید. اگر فیلم را دیده باشید می دانید که این دیالوگ چیست و اگر ندیده اید، باید حتما برای اولین بار از زبان خود براون آن را بشنوید.
داستان:
جک لمون (جری) و تونی کرتیس (جو) دو نوازندهی بیکار از شیکاگو هستند، که بر حسب اتفاق در روز والنتاین (روز عشاق) شاهد زدوخورد و کشتار گروههای مافیایی با یکدیگر هستند. از ترس گانگسترها، جو و جری در لباس زنانه در یک گروه موسیقی وارد میشوند. این گروه موسیقی تنها از زنان تشکیل شده و مرلین مونرو (شوگر کین) خواننده گروه است.
جو و جری با نامهای مستعار زنانه (جوزفین و دَفنه) در گروه جاز زنان نقش نوازندگان ساکسیفون و کنترباس را برعهده میگیرند. هردو به زودی دلباختهی شوگر (مرلین مونرو) میشوند...
دیالوگ منتخب از فیلم:
در دیالوگی شوگر (یکی از اعضای زن گروه) به جو (در شمایل جوزفین) میگوید:
- در سال گذشته توی شش تا گروه موسیقی مردانه بودم.
- آدم نمیتونه به مردها اعتماد کنه!
- من به خودم اعتماد ندارم. من دلم برای نوازندههای ساکسیفون وا میره. کافی که اونا قسمت اول "بیا در آغوش من را" بنوازند، سریع بدنم مورمور میشه، زانوهام شل میشن و میرم تو بغلشون.
- اما من هم ساکسیفون میزنم
- اما خدا را شکر، تو یه دختری. بدین خاطر من هم اینجا هستم. برای حفظ خودم.
در یکی دیگر از دیالوگهای به یادماندنی در پایان فیلم جری (لمون) در لباس زنانه به عاشق خود اوسگود (جو ای بروان) میگوید:
- اولاً موهای من بطور طبیعی بور نیستند.
- برام مهم نیست.
دوماً سیگاریام. تمام روز دود میکنم
- برام مهم نیست.
- من گذشته سیاهی دارم. سه سال است که با یک نوازنده ساکسیفون زندگی میکنم.
- ترا میبخشم
-در ضمن بچهدار هم نمیشم.
-میتونیم بچه به فرزندی قبول کنیم.
- چرا نمیفهمی، اوسگود! من یک مرد هستم.
- خب که چی؟ هیچکس کامل نیست.
عوامل:
کارگردان بیلی وایلدر
نویسنده آی.ا.ال دیاموند
بیلی وایلدر
بازیگران جک لمون
تونی کرتیس
مرلین مونرو
تدوین آرتور پ. اشمیت
تاریخ انتشار ۲۹ مارس، ۱۹۵۹
مدت زمان ۱۲۰ دقیقه
زبان انگلیسی
بودجه ۲۸۸۳۸۴۸ دلار آمریکا
جوایز
فیلم در رشته بهترین طراحی صحنه جایزه اسکار را از ان خود کرد ودرشته های زیر نامزد اسکار شد:
بهترین بازیگر نقش اول مرد در نقش پیشرو ( جک لمون )
بهترین کارگردانی هنری ، آماده سازی دکوراسیون
بهترین فیلمبرداری سیاه و سفید ، بهترین کارگردانی و بهترین نویسندگی
فیلم در سال 1989 برای حفط و نگهداری در کتابخانه ملی گنکره ثبت شد
انستیتوی فیلم آمریکا :
رده 14 در 100 فیلم دوران
رده نخست در 100 فیلم کمدی دوران
ویرایش توسط ALTIN : 08-21-2010 در ساعت 04:18 PM
-
8 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
روح کندوی عسل
روح کندوی عسل
داستان :
فیلم در سال 1940 میگذره که فرانکو ارتش جمهوری خواه شکست داده
انا دختر 6 ساله هست که پدرش سرش رو با کندوهایه عسل سرگرم کرده مادرش بدنبال کاراهیه خودش هست در کل خانواده یک جا جمع نمی شوند روزی انا فیلم فرانکشتاین رو که هیولا بایک دختر بچه بازی میکنه ولی به طور غی عمد موجب قتل بچه میشود انا شیفته هیولا میشود و یک سرباز فراری که به اغل اونها اومده رو باهیولا اشتباه میگیره و بااون ارتباط برقرار میکنه.......
درباره فیلم:
روح کندوی عسل مملوء از سمبل ها و نمادهای تاریخی است که برای فهمیدن آنها یک مقدار اطلاعات سیاسی و تاریخی لازم است که من سعی می کنم به بعضی از این موارد در زیر اشاره کنم:
_کندوی عسل در فیلم نماد یک جامعه کاملا منظم با قواعد بدون روابط زاید اجتماعی است و رابطه پدر خانواده با زنبور های عسل حاکی از این مسئله است که انگار او در این نظم و قواعد حبس شده است و غیر از نوشتن و تفکر در مورد آنها کاری دیگری انجام نمی دهد.اینها نشان دهنده ی یک جامعه ی دیکتاتوریست.
_اطراف خانه ی آنها هیچ خانه ی دیگری دیده نمی شود و ما خانه را فقط به صورت لانگ شات(Long Shot) می توانیم تماشا کنیم که این نشان دهنده ی دورافتادگی اسپانیا از جهان و ایزوله بودن اسپانیای زمان فرانکوست که به خوبی نشان داده می شود.
_همانطور که قبلا اشاره کردم ما هیچ وقت خانواده را در یک برداشت با هم نمی بینیم که نشان دهنده ی یاس و ناامیدی و جدایی مردم اسپانیا در زمان دیکتاتوری فرانکو و جنگ های داخلی اسپانیاست.
_در اوایل فیلم فراکنشتاین در سینما ما یک صحنه ای می بینیم که دولت فراکنشتاین را موجودی بی خدا معرفی می کند و اضافه می کند که باید برای امنیت جامعه کشته شود. این صحنه نشان دهنده ی یکی از تبلیغات فرانکو برای مغشوش کردن افکار عموم است. او انقلابیون مخالف او را مانند غول های بی خدایی معرفی می کند که باید برای امنیت ملی کشته شوند.ویکتر اریس این امر را وقتی کاملا مشخص می کند که آنا در هنگام جستجوی فرانکشتاین فردی انقلابی را پیدا می کند و فکر می کند او فرانکشتاین است.
_در فیلم ما آنا را می بینیم که فرانکشتاین را صدا می کند و او را فرا می خواند این نیز نشان دهنده ی این است که اسپانیا جمهوری را فرا می خواند.
_آنا نشان دهنده ی جمهوری خواهان بی گناه اسپانیای 1940 می باشد در حالی که خواهرش نشان دهنده ی ملی گرا هاست که طرفدار پول و قدرت هستند.
_وقتی آنا و خواهرش و پدرش به گردش دست جمعی می روند پدرش قارچ هایی را به آنها نشان می دهد و تاکید می کند که این قارچ ها سمی است.
ایسابل خواهر آنا:بابا تاحالا قارچ سمی چیدی؟
پدر: نه میدونی چرا؟
ایسابل:چرا
پدر:چون من همیشه کاری کردم که پدربزرگم بهم گفت. وقتی که مطمئن نیستی که یک قارچ سمی یا نه اونو نچین چون اگر سمی باشه این آخرین قارچ تو خواهد بود.
در آخر فیلم وقتی آنا گم می شود قارچی پیدا میکند ولی مشخص نمی شود آنا قارچ را می خورد یا نه این پلان کات می شود به پلانی که آنا در حال صحبت کردن با فرانکشتاین است انگار برای اینکه آنا به هدفش برسد باید برخلاف مقررات عمل کند.( انقلابیون باید برای رسیدن به هدفهایشان تابوهای ساخته ی فرانکو را بشکنند.)
_در آخر فیلم ما می بینیم ترسا(مادر) دست از نامه نگاری بر می دارد و به خانواده بر می گردد این نشان دهنده ی امیدی است برای تجدید حیات اسپانیا و آینده ای بهتر.
ویرایش توسط ALTIN : 08-25-2010 در ساعت 12:41 AM
-
7 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
شهر ارواح
Spirited Away
داستان:
چیهیرو همرا با پدر و مادرش دارن به خونه جدید شون در حومه شهر میرند که پدرش میانبر میزنه و راه گم میکنه وبه یه تونل میرسند و پیاده میشن و وقتی به اونور تونل میرند به جنگل سرسبز میرسن که توش یه رستوران هست که پر از غذا هستش اما هیچکس رو اونجا پیدا نمی کنن پس شروع به خوردن میکنن اما چیهیرو شک داره پس شروع به گشتن اطراف میکنه وبه پسری به نام هاکو میخوره که بهش میگه از اینجا فرار کنن ولی وقتی به رستوران بر میگرده میبینه که پدر و مادرش تبدیل به خوک شدن وراه برگشت هم تبدیل به رودخانه شده و اونجا هم در واقع حمامی هست که ارواح هنگام برگشت از گشت گذار از دنیای ادمها برای رفع خستگی به اونجا میان
هاکوبه چیهیرو میگه اگه میخواد پدر و مادرشو نجات بده باید اسمشو عوض کنه و در حمام مشغول به کار شه و اگه اسمشو فراموش کنه دیگه نمی تونه برگرده.....
عوامل:
کارگردان : هایائو میازاکی
تهیه کننده توشیو سوزوکی
نوشته شده توسط: هایائو میازاکی
بازیگران: Rumi Hiiragi
Miyu Irino
Mari Natsuk
موسیقی: Joe Hisaishi
تاریخ انتشار : 2001 ژوئیه 27
زمان : 125 دقیقه
کشور: ژاپن
ویرایش توسط ALTIN : 08-23-2010 در ساعت 11:16 PM
-
6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
کشتن مرغ مقلد
To Kill a Mockingbird
داستان:
داستان از زبان دختری تعریف میشود که در زمان اتفاق افتادن فیلم شش سال|(1932) داشت پدرش آتیکاس فینچ وکیلی هست که مورد احترام کل شهر هست همسرش فوت کرده وتمام زندگیش در شادی دو فرزندش ختم میشود
دوره رکود اقتصادی امریکا ست و مرد در فقر زندگی میکنن حتی خرید هاشون هم از طریق مبادله کالا به کالا انجام میشود مردم شهر بشدت نژاد پرست هستند زندگی در شهر بسیار ارام میگذرد که خبر میرسد مرد سیاه پوستی یک دختر سفید پوست رو کتک زده و بهش تجاوز کرده کلانتر شهر میخواد که دفاع از این سیاه پوست رو اتیکاس به عهده بگیره اما مردم شهر ازاتیکاس ااین انتظار رو دارند که به خاطر رنگ سفیدش اینکارو نکنه ولی اسکات این کارو قبول میکنه حتی جلویه مردمی که میخوان قبل از دادگاه اونو به دار بکشن رو هم میگیره و در دادگاه اسکات با این دلیل که چشم راست دختر و دور تا دور گردنش خراش برداشته و اینکا فقط میتونه کار یه ادم چپ دست باشه در حالی که دست چپ مرد سیاه پوست در کودکی قطع شده و تنها کسی که از نزدیکان دختر چپ دست است پدر دختر هستش...............
نظر من: فکر کنم زیادی این جامعه که این فیلم روایت میکنه رو اشنا احساس میکنم
مردمانی نژاد پرست که دارای غرور احمقانه هستند وبه جای اینکه با همیاری هم فقر ونتگدستی خود چاره ای باندیشند به دنبال این هستند که سیاه پوستی بی گناه رو به دار بیاوزند و غرور ناجای خود را تطمیع کنند شما را یاد چیزی نمی اندازه...............
عوامل:
کارگردان : رابرت مالیگان
تهیه کننده : آلن جی پاکولا
نوشته شده توسط: هورتون فوته
رمان: هارپر لی
بازیگران : گریگوری پک
ماری بادهام
فیلیپ الفورد
رابرت دووال
تاریخ انتشار: 1962 دسامبر 25
زمان: 128 دقیقه
کشور : ایالات متحده
زبان: انگلیسی
بودجه $ 2،000،000
درآمد ناخالص : $ 20،629،846
افتخارات و جوایز:
فیلم برنده 3 جایزه اسکار از 8 که آن را برای نامزد شده بود:
جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد -- گریگوری پک
جایزه اسکار بهترین کارگردانی هنری
جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباس
جایزه گلدن گلوب برای بهترین بازیگر نقش اول مرد
جایزه گلدن گلوب برای بهترین موسیقی اصلی
جایزه گلدن گلوب برای بهترین فیلم ترویج تفاهم بین المللی
فیلم برنده جایزه در جشنواره فیلم کن 1963
در سال 1995 توسط کتابخانه ملی کنگره برای حفظ بایگانی شد
انیستیتوی فیلم امریکا:
رده نخست از صد قهرمان فیلم قرن بیستم
رده دوم از از صد فیلم درباره سلامت فکری
رده 34 از صد فیلم دوران
ویرایش توسط ALTIN : 08-25-2010 در ساعت 01:23 PM
-
5 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
داستان اسباب بازی
Toy Story
داستان:
اندی بچه که گروهی اسباب بازی داره که وقتی پیش شون نیست میتونن حرکت کرده سر کرده این اسباب بازی ها گاو چرانی به نام وودی هست که اسباب بازی محبوب اندی هم به حساب میاد ولی تولد اندی نزدیک و اسباب بازی ها میترسند اسباب بازی جدید جای اونا رو بگیر و از محبوبیت اونا پیشه اندی کم بشه و این اتفاق بد برای وودی میافته که عروسک جدید یک پلیس فضایی به نام بازلایت تبدیل به عروسک محبوب اندی و دیگر اسباب بازی ها میشه و این موجب افتادن اتفاقهایی بین باز و وودی میشه
عوامل:
کارگردان : جان لاستر
تهیه کننده رالف گوگنهایم
بانی آرنولد
اجرایی :استیو جابز
بازیگران:تام هنکس
تیم آلن
دان ریکلس
جیم وارنی
والاس شاون
تاریخ انتشار : 1995 نوامبر 22 (1995/11/22)
زمان : 81 دقیقه
کشور: ایالات متحده
بودجه 30 میلیون دلار
درآمد ناخالص : $ 361،958،736
ویرایش توسط ALTIN : 08-25-2010 در ساعت 01:50 PM
-
3 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
Walkabout
Walkabout
داستان:
پدری ، دختر چهاردهساله و پسر شش سالهاش را در صحرای استرالیا به پیکنیک میبرد، ناگهان با تپانچهای بهطرفشان شلیک میکند و بعد خودش را میکشد. بچهها در صحرا گم شده و گرسنه، سرگردان میشوند تا این که به یک نوجوان بومی استرالیائی برمیخورند که به زبان خودش - که نمیفهمند - توضیح میدهد که در دوره شش ماهه «دوره گردی»اش است - دورهای که هر نوجوانی برای مرد شدن باید تنها در صحرا بگذراند. بومی همراهشان میشود و برایشان آب و غذا تهیه میکند. روزی کلبهای متروک پیدا میکنند و وقتی برادر نیست، بومی برای دخترک رقص خواستگاری اجرا میکند و وقتی او اعتنائی نمیکند، فردا صبح جسدش را در تنه درختی پیدا میکنند. برادر و خواهر بهسوی زندگی متمدن باز میگردند. سالها بعد، دختر در حالیکه برای شوهر تاجر جاهطلبش شام میپزد، حسرت روزهائی را میخورد که سه نفری آزاد و رها، در دل طبیعت بدوی چرخ میخوردند.
عوامل:
کارگردان : نیکولا روگ
تهیه کننده سی لیتوینوفf
بازیگران : جنی اقوتر
لوک روگ
دیوید قولپیلیل
موسیقی: جان بری
تاریخ انتشار : مه 1971
زمان: 100 دقیقه
ویرایش توسط ALTIN : 08-25-2010 در ساعت 02:08 PM
-
4 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
نهنگ سوار
Whale Rider
یکی از زیبا ترین فیلم های که من تا حالا دیدم دیدن این فیلم مثل رویایه بچگی هام بود از دیدن این فیلم لذتی بردم که هیچ وقت از یادم نمی ره
داستان:
داستان درباره یک قبیله در نیوزلند به نام مائوری هست که این قبیله اعتقاد دارند که هر از مدتی فردی از میانشان بیرون میاد که میتواند سورار بر نهنگ ها به دریا برود
پای دختر 12 ساله هست که مادرش هنگامی که زایمان میکرد همراه با برادر دوقلویش از دنیا میرود و پدرش که از این ماجرا به شدت متاثر شده اونجا رو ترک کرده او باپدر بزرگش که رییس قبیله هست زندگی میکند پدر بزرگش همیشه ارزو میکند که پسرش برمی گردد و باازدواج بایکی از افراد قبیله برای او وارثی که میتونه قبیله را حفظ کنه بدنیا میاره
او با اینکه کای رو دوست داره ولی همیشه میخواد که کاش به جای کای پسر زنده میموند کای اینو میدونه و همیشه سعی میکنه که اعتماد پدر بزرگش را بدست بیاره اما پدر بزرگ توجهی نداره تا اینکه پدرش برمیگرده و این قضیه که در المان ازدواج کرده ونمی تونه دیگه برگرده بیشتر پدر بزرگ رو به این فکر میندازه کاش کای پسر بود واینجور میشه پدر بزرگ به فکر این میافته
که به پسرهایه قبیله امزش جنگ با چوب رو بده واز طریق یک مسابقه ریئس بعدی رو انتخاب کنه کای هم میخواد که یاد بگیره اما پدر بزرگش اونو نمی پذیره و کای به پیش عموش میره و از اون میخواد که به اون یاد بده دک روز یک مسابقه بین یک پسر وکای باچوب دستی پیش میاد که کای جلویه چشم پدر بزرگش اونو شکست میده این بیشتر پدر بزرگ رو ناراحت میکنه و موجب میشه بیشتر به کای بی توجه بشه و حتی به نمایش مدرسه که درباره نهنگ سوار هست و کای ستاره اون هست هم نره و دل کای بیشتر بشکنه در راه برگشت به خانه گروهی نهگ رو میبینه که به ساحل زدند و به گل نشستند همه قبله با تراکتور میان که نهنگ هارو نجات بدن ولی موفق نمی شن ولی کای به کنار بزرگ ترین نهنگ که رهبره میره و با لمس اون اونو به دریا برمیگردونه وبا سوارشدن به رویه اون به دریا میره و پدر بزرگ در حالی که در بهت ماجرا میمونه و فردا صبح که میگن کای پیدا شده ودر بیمارستان هستش پدر بزرگ حتی نمد تونه به چشمهایه کای هم نگاه کنه......
عوامل:
کارگردان : نیکی کارو
تهیه کننده جان بارنت
فرانک هوبنر
تیم سندرز
نوشته شده توسط: نیکی کارو (فیلمنامه)
بازیگران هیوز کاستل
Rawiri Paratene
Vicky Haughton
کلیف کورتیس
موسیقی: لیزا جرارد
تاریخ انتشار: 2003 ژانویه 30 (2003/01/30)
زمان رانش: 101 دقیقه
کشور : نیوزیلند
آلمان
جوایز:
این فیلم جوایز بسیار برد از جمله جایز کن به خاطر بهترین فیلم به انتخاب مردم
کیسا هیوز کاستل برای جایزه نقش اول اسکار نامزد شد که کم سن سال ترین نامزد در این بخش باسیزده سال میباشد
این جایزه به جالیز ترون رسید
ویرایش توسط ALTIN : 08-25-2010 در ساعت 08:35 PM
-
3 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
خانه دوست کجاست؟
خانه دوست کجاست؟
داستان:
دانش آموزی که معمولا مشق شب خود را روی ورق پاره می نویسد توسط معلم تهدید به اخراج از کلاس می شود. پس از تعطیلی کلاس. شاگرد دیگری که در روستای مجاور ساکن است، متوجه می شود دفتر مشق همکلاسی خود را اشتباهی همراه آورده است.او برای جلوگیری از تنبیه همکلاسی تصمیم می گیرد دفتر را به او برساند. اما خانه او را نمی یابد. صبح روز بعد قبل از آنکه معلم مشق همکلاسی را ببیند شاگرد دفتر را به دوستش بازمی گرداند. او مشق همکلاسی اش را نوشته است.
جوایز:
لوح زرین جایزه ویژه هیئت داوران از پنجمین جشنواره فیلم فجر 1365
لوح زرین بهترین کارگردانی از پنجمین جشنواره فیلم فجر 1365
لوح زرین بهترین صدا برداری از پنجمین جشنواره فیلم فجر 1365
برنده بهترین نمونه فیلم (آنونس) در هشتمین جشنواره فیلم فجر 1368
کاندیدای بهترین فیلمبرداری از پنجمین جشنواره فیلم فجر 1365
کاندیدای بهترین فیلمنامه از پنجمین جشنواره فیلم فجر 1365
برنده پلنگ برنز در چهل و دومین جشنواره بین المللی فیلم لوکارنو، سوئیس 1989
فیلم منتخب انجمن بین المللی منتقدان فیلم،FIPRESCI، در چهل و دومین جشنواره بین المللی فیلم لوکارنو، سوئیس 1989
فیلم منتخب داوران کلیسا در چهل و دومین جشنواره بین المللی فیلم لوکارنو، سوئیس 1989
برنده جایزه هیئت داوران بانک بارکله در چهل و دومین جشنواره بین المللی فیلم لوکارنو، سوئیس 1989
برنده جایزه سینمای هنر و تجربه در دومین جشنواره برخوردهای سینمایی در کن، فرانسه 1989
برنده جایزه در جشنواره بین المللی فیلمخانه پادشاهی بلژیک، 1990
برنده جایزه سینه کید در پنجمین جشنواره بین المللی فیلم و تلویزیون کودکان سینه کید آمستر دام، هلند 1992
بهترین فیلم برگزیده تماشاگران در جشنواره تابستانی فیلم رم، ایتالیا 1994
عوامل:
کارگردان : عباس کیارستمی
تهیه کننده : علی رضا زرین
نوشته شده توسط : عباس کیارستمی
بازیگران: بابک احمد پور
احمد احمد پور
زمان : 83 دقیقه.
زبان : فارس
ویرایش توسط ALTIN : 08-25-2010 در ساعت 11:32 PM
-
2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
سوت پایان باد
Whistle Down the Wind
داستان:
داستان در مزرعه اتفاق میافته که سه بچه در اون زندگی میکنند و روزی بچه در انبار فردی ریشو رو پیدا میکنند که یک قاتل فراری که از دست پلیس فرار کرده بچه ها فکر میکنند که او عیسی مسیح است مرد فراری نیز به این اعتراضی نمی کنه مخصوصا وقتی که میفهمه
کتی دختر بزرگتر مصمم هست که اورا از پلیس ها مخفی نگهدارد ولی بزودی بین بچه های اطراف این که غیسی مسیح در انبار مخفی شده هست میپیچه و خبر به پدر خانواده میرسه و او نیز به پلیس خبر میده....................
عوامل:
کارگردان : برایان فوربز
تهیه کننده: ریچارد اتنبرو
نوشته شده توسط : ماری بل هیلی
بازیگران: هیلی میلز
برنارد لی
آلن بیتز
تاریخ انتشار : 1961
زمان رانش : 99 دقیقه
کشور : انگلستان
زبان: انگلیسی
ویرایش توسط ALTIN : 08-27-2010 در ساعت 01:04 PM
-
2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
علاقه مندی ها (Bookmarks)
علاقه مندی ها (Bookmarks)
قوانین ارسال
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
Forum Rules
علاقه مندی ها (Bookmarks)